Part 5

800 91 14
                                    

"از کی تصمیم گرفتی انقد ساکت باشی؟"
"از وقتی که خودت اعتراض کردی." جيمين جواب داد و غر زد.
"گور بابای اعتراض،میخوام صداتو بشنوم."
"خیلی دستوری بود ولی جذاب هم بود." جيمين حرکتش رو اینبار سریعتر شروع و سرعتی رو انتخاب کرد که جونگکوک بغره و ناخن هاش رو تو پوست جيمين فرو ببره و تو حرکت کمکش کنه.
"حس خوبی داره،جونگکوک." جیمین ناله کرد. خم شد و جونگکوک رو بوسید، تشنه و پر سروصدا. جونگکوک ضربه ی محکم و ناگهانی ای زد و جيمين بلافاصله جیغ کشید و حرکتش رو متوقف کرد.
"چیه؟ چیشده؟" جونگکوک پرسید، نگران از اینکه آسیبی بهش زده باشه.
"هیچی. فقط-" جیمین چشم هاش رو دزدید . اینبار انتخاب کرد تا خجالتی عمل كنه.
"من امشب مراقبتم. همه ی کارارو خودم میکنم."
جونگکوک نفس راحتی کشید.
این بچه ی ماهر لعنتی دقیقا میدونست چیکار کنه تا جونگکوک عقلش رو از دست بده. راستش، یکم عصبی میشد بخاطر اینکه جیمین خیلی راحت میتونست از پا درش بیاره فقط با چند کلمه ی ساده.
"باشه پس." جونگکوک دستش رو روی لباس جيمين حرکت داد، فقط برای بهتر حس کردن بدنش. "پسر خوبی باش برام."
پلک های جیمین پریدن بخاطر شنیدنش و حرکتش رو دوباره شروع کرد. جونگکوک ناله ای از ته گلوش بیرون داد همونطور که جیمین داشت خودش رو روی دیکش بفاک میداد. خیلی خوب تحملش میکرد و لایه نازک عرق روی پوست زیباش نشسته بود.
جيمين دستش رو دور گردن جونگکوک پیچید و پایین اومد، و جونگکوک بخاطر حس کردن ماهیچه های نرم جیمین اطراف دیکش تو سرگیجه و شهوت غرق شد.
"قراره کاری کنم خوب برام بیای، جونگکوک." جیمین زمزمه کرد و صداش تحلیل رفت و جونگکوک فکر کرد به نقطه خوبی ضربه زده.
"ازت و مراقبت میکنم. قراره_اوه خدا_ برات خوب باشم جونگکوک."
جونگکوک ناله هاشو روی پوست جیمین خفه کرد. گردنش رو میمکید و گاز میگرفت جوری که مطمئن بشه فردا هرکسی که گردن پسرش رو دید، 'خدا جیمینو با بنفش و قرمز رنگ کرده′ تو هر کلمه شنیده بشه.
"بهم بگو که خوبم."
"تو خیلی خوبی." جونگکوک بازوهاشو دور کمر جیمین پیچید و روی دیکش فشارش داد. "تو یه پسر خیلی خوبی، پتال. خیلی خوب." جيمين بخاطر حرف های جونگکوک و لذتی که بهش وارد میشد، گریه کرد. سرعت حرکتش رو بیشتر کرد، جوری که بدن هاشون وحشیانه روی همدیگه کوبیده میشدن و بالاخره ناله ی بلند و کشیده ای کرد. جونگکوک عاشق وقتایی که جیمین پرسروصدا میشد، بود. لحظه هایی که جیمین این شکلی میشد رو ستایش میکرد و راضی و مایل بود تا هردوتاشون رو تو موج های لذت غرق کنه.
شاید فقط بخاطر این بود که اونشب استرس زیادی داشت.(یا بخاطر این بود که خودشم میدونست چقد برای جیمین سست و ضعیفه.) ولی جونگکوک همین الانشم حس میکرد که داره نزدیک میشه. گرما تو شکمش بیشتر شد وقتی جیمین خودشو دور دیک جونگکوک تنگ کرد.
"جونگکوک- " جیمین ناله ی بریده ای کرد. کنترل سرعتش تقریبا داشت از دستش خارج میشد.
″میخوای بیای؟"
"آره-"جیمین با چشم های پر شده نگاهش کرد. "میشه؟"
"بیا، پتال."
جیمین برای بار آخر با شدت خودشو روی دیک جونگکوک کوبوند و کامش رو روی شکمش پخش کرد. دیکش توی پنتیش تکون خورد و همراه جونگکوک ناله کرد. در طول ارگاسمش خودش رو بفاک داد و بین بازوهای جونگکوک ول شد. جونگکوک بوسه های پی در پیش رو روی گردن جيمين کاشت و پشتش رو دورانی ماساژ داد.
"جونگکوک، داخلم." جيمين گفت و کمی خودشو پایین کشید. "داخلم بيا."
″فاک، جيمين." جونگکوک غرید و ضربه های پرقدرتشو تو باسن جيمين شروع کرد.
پسر بزرگتر تقریبا گریه میکرد ولی خودشو حتی دور جونگکوک تنگ تر کرد و ناخن هاشو تو شونه ی جونگکوک فرو کرد. "تو برای من خیلی خوبی، نه؟"
"آره، من خوبم." جیمین گفت و تصمیم گرفت چشم هاشو باز و به جونگکوک خیره شه."من خوب بودم. پس پرم کن."
اون حرف ها جونگکوک رو نزدیکتر کردن. با ناله ی بلندی داخل جيمين خالی شد و پسر بوسه های متعدد و لرزونی روی گردن جونگکوک گذاشت. تا زمانی که جونگکوک تصمیم گرفت نفسش رو آزاد کنه.
برای مدتی همون شکلی موندن. جونگکوک همونطور که روی گردن جيمين نفس میکشید، سخت تلاش میکرد تا به میل عجیبش برای بستن چشم هاش غلبه کنه. پسر هنوز هم بوی آبجو و علف میداد. ولی حالا عطر خودش هم اونجا بود، فاکینگ غیرممکن بود که متوجه نشه. جيمين شروع به وول خوردن کرد و جونگکوک، آه کشید.
″چیه؟"
"خرابشون کردم." جيمين غر زد. صداش جوری به نظر میرسید که انگار لبهاش رو آویزون کرده. بله لب هاش رو آویزون کرده!
"چیو خراب کردی؟"
"پنتیمو."
جونگکوک نگاهشو پایین کشید و ... بله. به معنای واقعی کلمه خراب شده بودن.
"یکی جدید فردا میخرم."
"آره؟" جيمين خوشحال به نظر میرسید." منو میبری به *ویکتوریا سكرت؟؟"
جونگکوک خرناس کشید." انقد چیزای گرون ازم نخواه."
″اگه چیزای گرون میخواستم، ازت درخواست میکردم برام لباس زیر مجلسی از برند 'Bordelle′ بخری!"
جونگکوک یکی از ابروهاشو بالا برد و به جیمین نگاه کرد."چیزی از اونجا میخوای؟" جیمین چندبار پلک زد."وایسا، واقعا؟"
جونگکوک شونه هاشو بالا انداخت." اگه واقعا میخوایش، چرا که نه. بهم بگو چی میخوای. برات میخرم."
″فقط میخوام در مورد کل کالکشن پاییزه شـون بپرسم."
"پس باید برات یه کمد بزرگتر بخرم."
جيمين ریز خندید و جونگکوک خودشو درحال لبخند زدن همراهش پیدا کرد، همچنان درحال ماساژ دادن پشت جیمین بود.
"من باید دوش بگيرم." جيمين به آرومی خودشو از جونگکوک جدا کرد. یکم میلرزید ولی با اینحال بلند شد.
"میخوای شبو بمونی؟"
″خب، الان جمعه ست. اگه نمونم هم صبح دوباره مجبورم بیام."
"خوبه. پس برو دوش بگير."
جيمين سر تکون داد و خم شد تا بوسه ای از لب هاش بگيره. "خوبه که تونستم ببینمت. این اواخر عجیب شده بودی."
"فقط سرم شلوغه، پتال."
"ميدونم." جيمين شونه بالا انداخت."یه جورایی دلم برات تنگ شده بود″
جونگکوک دندون هاشو روی هم فشار داد و خودشو مجبور به لبخند زدن کرد و تلاش کرد جلوی نوشته شدن کلمه ها توی مغزش رو بگیره. به جیمین که دور میشد و از پله ها برای رفتن به طبقه ی بالا_جایی که اتاق و حمومش هستن_استفاده میکرد، خیره شد. جونگکوک روی کاناپه برای دقایقی نشست قبل از اینکه بالاخره توانایی بلند شدنو پیدا کنه و سمت دسشویی بره چون واقعا احساس کثیفی میکرد!
________________________________
ویکتوریا سیکرت: Victoria secret

You got daddy issuesحيث تعيش القصص. اكتشف الآن