_تو اینجا چیکار میکنی؟صدایی که شنید، طنینی بود تا چهار ستون بدنش را بلرزونه .
حتی جرئت نداشت به چهره ی کسی که هر لحظه فشار دستش رو روی شونه اش بیشتر میکرد نگاه کنه._ مثل مردم سنگی لباس پوشیدی. ولی تو جنگل چیکار میکنی؟بال هم نداری پس فرشته نیستی. بگو دلیلت برای اینجا اومدن چیه ؟وگرنه چاره ای ندارم جز اینکه گزارشتو بدم.
صاحب صدا وقتی که دید فرد مشکوک روبه رویش قصد حرف زدن نداره با یک حرکت اون رو به سمت خودش برگردوند و ماسکش رو کنار زد . جیمین سعی کرد تا با دست های کوچکش صورتش رو بپوشونه ولی طرف مقابلش دست بردار نبود و با دست آزادش دست های جیمین رو گرفت.
_ سنگ آبی داریم؟ از جنس ......اممم
کمی فکر کرد و با ابروهایی که فاصله ی کمی تا گره خوردن داشتن ادامه داد.
_تا حالا هیچ سنگی رو ندیدم که موهاش آبی باشه تو چی ای؟
جیمین از لابه لای چشم های نیمه بازش سعی کرد تا کسی که روبه رویش ایستاده رو برانداز کند .
پیراهن مشکی که تا روی سینه باز بود و عضلات برجسته اش رو به نمایش میزاشت و رگ های خون مرده ای که بخواطر تحمل وزن بال های شکسته اش کل کتف و شانه اش رو پوشونده بود.
نگاهش رو کمی بالا تر برد و با دو چشمه براق رو به رو شد که با کنجکاوی بهش خیره شده بودن.
_ بلاخره میخوای حرف بزنی یا باید ببندمت بندازمت جلوی درختا؟
میدونست که پسر مقابلش هرچقدر هم قوی و هیکلی باشه بازهم یه فرشتس که از اربابش دستور میگیره پس نمیتونه بهش آسیبی بزنه ولی همچنان چیزی توی رفتار فرشته برایش عجیب بود.
لحن صحبت کردنش با بقیه هم نوعانش متفاوت بود.
تا به حال هیچ خدمت کار فرشته ای نداشت ولی با چند تای آنها برخورد داشت .
نگاهشون ثابته ، مودبانه حرف میزنن و توانایی کشتن هیچ موجودی رو ندارن ولی مردی که با بال های بلند و نگاه براق بهش خیره بود هیچ شباهتی به فرشته هایی که تا به حال دیده بود نداشت.
"بجز فرشته ای که قرن ها پیش ناپدید شد."
بلاخره تصمیم گرفت که ریسک کنه و صحبت کنه . اگر فرشته مشکی پوش میتونست بشناستش از رنگ مو و چشم هاش متوجه میشد.
_ من مین مین ام یه الماس آبی.
فرشته هان بلندی گفت و کمی گره ابرو هاش از هم باز شد اما لحظه ای چشم های ترسیده اش گشاد تر شد و ناگهان نگاهش به مسیری ثابت شد.تعظیمی به سمت الهه کرد و شروع کرد به قدم برداشتن.
پای چپش لنگ میزد و درد رو میشد توی چشم های براقش دید ولی الهه آب تنها میتونست به فرشته خیره بمونه تا از دید رسش خارج بشه.
KAMU SEDANG MEMBACA
In The Name Of Who?
Fantasiهمه چیز ازاونجایی شروع شدکه من تصمیم گرفتم خدا بشم... قلم رو دستم گرفتم کشیدم،نوشتم،خط خطی کردم. ولی با اون دنیای ناقصی که خلق کرده بودم گند زدم،و الان فقط به عنوان یه نظاره گر به خراب کاریام نگاه میکردم. Genere: +18 \fantasy\ angest \romance Coupl...