تاریکی هرگز من را نمیترساند. اما از سایه هایی که در آن زندگی میکند، میترسم.سایه هایی که عاشق تاریکی بودند و از روشنایی فراری بودند. از من فراری بودند. همه سایه ها، سایه بودند اما یکی از سایه ها با بقیه فرق داشت. از من نمیترسید،وقتی روز تمام میشد از زیر تختم به بیرون سُر میخورد ، گوشه اتاق می ایستاد و تمام شب به من خیره میشد.
YOU ARE READING
Nyctophilia |VKOOK|
Fanfictionنیکتوفیلیا ______________________________ سایه ای که از تاریکی میترسید. | یک داستان کوتاه |