PART No 25.

211 23 17
                                    

تموم دیشب رو بیدار مونده بود
نتونسته بود بخوابه...نگاهی به خودش توی آینه انداخت
آبی به صورتش پاشید

تصمیم گرفت صبح زودتر بزنه بیرون و به اِلی چیزی نگه
یه شلوار جین آبی تیره و تیشرت سفید پوشید

موهاش رو شونه کرد
کفشای اسپرت نوش که سال پیش خریده بود رو پاش کرد

یه پیرهن مردنه ی سورمه ای روی تیشرتش پوشید و آستیناشو تا پایین آرنج تا زد

زیادی به خودش رسیده بود
اغلب حوصله ی شیک کردن رو نداشت

از خونه زد بیرون.ساعت ۸صبح بود
به پارک نزدیک خونش رفت

هندزفریشو توی گوشش گذاشت و با موسیقی همه ی پیرامونش معنا گرفت

برای خودش یه شیرموز خرید و روی نیمکت نشست
به مردم که برای پیاده روی و ورزش اومده بودن نگاه کرد
لبخندی زد

زندگی براش زیبا بود.بااینکه شب قبل نخوابیده بود ولی حالش خوب بود

به ناهار رستوران فکر کرد
شاید باید بامحسن حرف میزد.بهش میگفت که چقدر عذاب کشیده...

ولی گفتنش سودی نداشت.همه چیز گذشته

دست خودش نبود.افکارش به سمت بوسه هایی که محسن رو لبش میکاشت رفت..

صورتش داغ شد
هنوز وقتی بهش فکر میکرد بدنش حرارت میگرفت
خوشبختانه احمد میتونست خیلی جدی رفتار کنه

دیگران اونو به عنوان آدم جدی ای میشناختن اما درحقیقت اون فقط خجالتی و درونگرا بود

چندساعتی رو توی پارک گذروند...
باید افکارشو آروم میکرد و آماده ی روبه رویی دوباره بامحسن میشد

ساعت ۱۱ بود که الهام بهش زنگ زد و باهم قرار گذاشتن

رستورانی که رزرو کرده بودن مرکز شهر قرار داشت
باید زودتر میرفتن که به ترافیک نخورن

درمجموع ۲۰ نفر هم بیشتر نبودن
تهه تهش خونواده ی نقی معمولی با فریبا و عامل
مگه چند نفر میشدن

تازه هومن و امیرحسین هم گفته بودن نمیان

احمد و الی که زودتر از همه رسیده بودن اونجا؛ پشت میز بزرگی نشسته بودن و با خبرنگارا صحبت میکردن

اول ازهمه ریما و نسرین(بازیگر نقش فهیمه) رسیدن و باهم ۴تایی چندتا عکس یادگاری برای مجلات گرفتن

کم کم جمعیت بیشتر میشد و احمد چشمش به در بود تا محسنو ببینه

تقریبا همه ی بازیگرای اصلی پایتخت اومده بودن
بجز محسن و هومن

احمد یکم مضطرب شده بود
"اِلی جان پس محسن کجاست؟چرا نمیاد؟"

"توراهه احتمالا.ترافیک سنگینه"

"snowman" for  narastooWhere stories live. Discover now