PART No 10.

281 36 10
                                    

این کلبه ی دنجشونهگفتم عکسشم بذارم بیشتر برید تو عمقش

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

این کلبه ی دنجشونه
گفتم عکسشم بذارم بیشتر برید تو عمقش

احمد با صدای برخورد قطرات آب ازسقف به کف زمین از خواب بیدار شد

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.


احمد با صدای برخورد قطرات آب ازسقف به کف زمین از خواب بیدار شد

نگاهی به اطرافش انداخت و سعی کرد به یاد بیاره

روی پیشونیش یه حوله ی خیس بود
داشت توی تب میسوخت

وقتی یاد شب قبل افتاد قلبش فشرده شد

حتی به یاد نداشت چجوری و کجا ازسرما بیهوش شده...

هیچی نمیدونست هیچی
فقط یک چیزو مطمئن بود
"اون به محسن احتیاج داشت"

چشماشو گردند و محسن رو باصدای خفیفی صدا کرد

"جانم احمد؟ بیدار شدی؟حالت بهتره؟ "

احمد اومد حرفی بزنه که دستای محسن روی پیشونیش قرار گرفت

نتونست هیچی بگه

"احمد.پاشو برات سوپ میارم بخور باشه؟"

احمد روی تخت تکیه داد و محسن یه بالشت کوچیک پشتش گذاشت

"خوبی بچه؟ چرا جوابمو نمیدی؟ حرف بزن خیالم راحت شه "

"من خوبم..."

محسن رفت تا سوپ بیاره

احمد گوشیش رو برداشت
نه تماسی...نه پیامی...

ازاین تعجب میکرد که هیچکس بهش اهمیت نمیده
اما ازاینکه خودش هم براش مهم نبود متعجب تر بود

محسن با کاسه ی سوپ اومد و نشست رو تخت
با چشمای نگران احمدو نگاه میکرد

یه قاشق سوپ برداشت و خیلی آروم فوتش کرد

"snowman" for  narastooDonde viven las historias. Descúbrelo ahora