این کلبه ی دنجشونه
گفتم عکسشم بذارم بیشتر برید تو عمقش
احمد با صدای برخورد قطرات آب ازسقف به کف زمین از خواب بیدار شدنگاهی به اطرافش انداخت و سعی کرد به یاد بیاره
روی پیشونیش یه حوله ی خیس بود
داشت توی تب میسوختوقتی یاد شب قبل افتاد قلبش فشرده شد
حتی به یاد نداشت چجوری و کجا ازسرما بیهوش شده...
هیچی نمیدونست هیچی
فقط یک چیزو مطمئن بود
"اون به محسن احتیاج داشت"چشماشو گردند و محسن رو باصدای خفیفی صدا کرد
"جانم احمد؟ بیدار شدی؟حالت بهتره؟ "
احمد اومد حرفی بزنه که دستای محسن روی پیشونیش قرار گرفت
نتونست هیچی بگه
"احمد.پاشو برات سوپ میارم بخور باشه؟"
احمد روی تخت تکیه داد و محسن یه بالشت کوچیک پشتش گذاشت
"خوبی بچه؟ چرا جوابمو نمیدی؟ حرف بزن خیالم راحت شه "
"من خوبم..."
محسن رفت تا سوپ بیاره
احمد گوشیش رو برداشت
نه تماسی...نه پیامی...ازاین تعجب میکرد که هیچکس بهش اهمیت نمیده
اما ازاینکه خودش هم براش مهم نبود متعجب تر بودمحسن با کاسه ی سوپ اومد و نشست رو تخت
با چشمای نگران احمدو نگاه میکردیه قاشق سوپ برداشت و خیلی آروم فوتش کرد
ESTÁS LEYENDO
"snowman" for narastoo
Fantasía"آدم برفی" (محسن تنابنده و احمد مهران فر در کنارهم💜) ماجراهایی که برای محسن و احمد پیش میاد همراه چاشنی طنز نقی و ارسطو و ازهمه مهم تر --💜"نَرَسطو"💜 نوشته شده ی دستِ من💜صبا #narastoo #naghi #arastoo #mohsentanabande #ahmadmehranfar #snowman #tan...