احمد دستشو مشت کرد و به دیوار کوبید
الهام وارد خونه شد"چیزی شده؟محسن چرا انقدر عجله ای رفت؟"
"بیخیالش مهمنیست"
الهام چندقدم جلوتر اومد و خواست دست احمدو بگیره که اون با عصبانیت دستشو کشید
"الی نکن حوصله ندارم"
"میدونی که میتونی راجب همه چی باهام حرف بزنی؟"
احمد سرشو به نشونه ی تایید تکون داد
اماحرفی نزد...
و اونروز همش توی خودش بود*******
احمد از داروخونه قرص خواب گرفت
سوار ماشینش شد
نمیتونست شبا بخوابهفکرشمشغول محسن بود
یه حسی بهش میگفت باافکارش داره به الی خیانت میکنهباید مثل مرد تصمیم میگرفت
باید مشکلات ذهنیشو حل میکردبا خودش فکری کرد
"باید بامحسنحرف بزنم تا بتونم به زندگیم برسم"گوشیش زنگ خورد
"سلام خوشگلم.خوبی کجایی؟""احمد بدو بیا پارک دم خونمون.باید باهات حرف بزنم... مراسمو باید عقب بندازیم"
احمد سریع ماشینو روشنکرد
"دارممیام . چرا عقب؟""حضوری حرف میزنیم"
احمد ذهنش درگیر شده بود
وقتی پیش الی رسید ماشینو پارککرداحمد طبق عادت واسش بستنی خرید
"خب الی جونم. اینم بستنیتون.میگی چیشده؟"
"اوممممم. بذار بستنیمو بخورم اول "
"ای بابا..خانوم خانوما زود باش کار و زندگی داریما"
الهام جدی تر شد و به چشمای احمد زل زد
"ببین من یکم مشکل خونوادگی پیدا کردم... مامانم میگه باید عقبش بندازیم تا درست بشه""بخاطر مشکل بقیه ما عروسی نکنیم؟"
"روانی مگه من گفتم عروسی نکنیم؟"
"خب چرا اخه.انقدر جدیه؟"
"اره راستش مرگ و زندگیه.قول میدم زود حل بشه"
احمد گونشو بوسید
"باشه بخاطر تو صبر میکنیم"الهام ذوق زده نگاهش کرد و بستنیشونو خوردن
*********
یعنی مشکل خونوادگیشون چیه؟😂
۴آبان
💜saba
YOU ARE READING
"snowman" for narastoo
Fantasy"آدم برفی" (محسن تنابنده و احمد مهران فر در کنارهم💜) ماجراهایی که برای محسن و احمد پیش میاد همراه چاشنی طنز نقی و ارسطو و ازهمه مهم تر --💜"نَرَسطو"💜 نوشته شده ی دستِ من💜صبا #narastoo #naghi #arastoo #mohsentanabande #ahmadmehranfar #snowman #tan...