𝓬𝓱𝓪𝓹𝓽𝓮𝓻⑫

577 154 66
                                    

چشماشو باز کرد و عطر خوبی که حس میکرد دنبال کرد ، عطر جونگین...
به پسری که روی بازوش خوابیده بود خیره شد ، وقتی سرش رو خالی از مو میدید قلبش میشکست.
چرا این بلا باید سر جونگینش میومد!

هنوز فکر میکرد داره خواب میبینه ، انگار توی رویای تموم نشدنی بود و دلش نمیخواست هیچوقت از این رویا بیرون بیاد.
چشمای بسته و اخمالو ، لبای جلو داره و گونه های پفکیش ، همشون باعث میشدن دل سهون برای بار صدم توی اون دقیقه بلرزه.
بوسه ای روی پیشونیش زد و پسر رو به بالا تنه ی لخت خودش چسبوند.
اینطوری بهتر میتونست عطرش رو نفس بکشه.

انگشتاش رو روی کتف کمر جونگین گردوند ، وجود اون پسر براش آرامش مطلق بود.
همونطور که به جونگین خیره بود ، پلکای بسته ی جونگین به ارومی لرزیدن و از هم باز شدن.
کیوت ترین صحنه ی دنیا درست جلوی چشم سهون داشت اتفاق میفتاد.
چشمای پف کرده و لب هایی که با زبون سعی داشت خیسشون کنه.

سهون دیگه طاقت نیاورد و بوسه ای به لب های جونگین زد و جدا شد.
جونگین لبخند زد :《صبح بخیر!》

_《صبح توهم بخیر.》

پسر با لبخند سرش رو توی سینه ی سهون فرو برد و عطر بدنش رو نفس کشید.
چیزهای نامفهومی گفت و گونه‌ش رو به قفسه سینه سهون مالید.
قلب بی طاقت سهون فقط پی‌درپی میکوبید و سعی میکرد با پاره کردن سینه‌ش به بیرون بپره.

جونگین همونطور که روی سطح سینه ی سهون نفس میکشید غر زد :《آه امروز روز بدیه!》

دستای سهون بدن جونگین رو به بدن خودش بیشار فشردن :《و چی امروز رو بد میکنه؟》

جونگین برای بار اخر عطر مورد علاقش رو نفس کشید و توی تخت نشست :《حقایقی که...تو نمیدونی!》

این جمله برای ایجاد کنجکاوی در سهون کافی بود ، پس اون هم توی تخت نشست و دست رو شونه ی جونگین انداخت :《لباس بپوش ، بیرون صبحانه میخوریم.
همونجا برام تعریف کن.》

جونگین باشه ای گفت و از توی تخت بیرون رفت :《باید برم حموم.》

سهون با دست به حوله ای که به طور شلخته روی میز کوچیک کنار تخت افتاده بود اشاره کرد.
جونگین به حوله نگاهی انداخت و سمتش خیز برداشت.
همزمان با بسته شدن در حموم سهون که امیدوار بود جونگین ازش بخواد باهم حموم کنن جلوی در رفت و با لحنی که هیچ شباهتی با احساسش تو اون لحظه نداشت پرسید :《زندگیم؟ چیزی لازم نداری؟!》

بلافاصله در باز شد و صورت خیس جونگین جلوی چشماش شکل گرفت.
لب های تَرش رو گزید و از هم بازشون کرد :《هوم...
خوردن لبات!
لازمش دارم.》

لحن شیطانیه جونگین ثابت میکرد چقدر دلش لب های عشقشو میخواد.
این حالتشون زیاد دوام نداشت چون سهون با هل دادنش داخل رفت و پشتش در رو بست.
لب هاشون بعد از بسته شدن در و پخش شدن صداش داخل فضای حموم ، به هم گره خورد.

𝓉𝒽ℯ 𝐥𝐚𝐬𝐭 𝐋𝐮𝐒𝐓Where stories live. Discover now