- از کاپیتان بد به شَدو... شَدو صدامو داری؟
لیا به کیف کنار پاهاش چنگ زد. به هر حال برای فهمیدنِ اینکه باتری واکی تاکیش رو از قبل در نیاورده, به شدت دیر شده بود. تقریبا نصف دانش آموز های ردیف جلویی بخاطر خش خش بلند و صد البته, صدای پسرونه ای که توی کلاس پیچید به سمتش برگشته بودن و دست های استاد پارک که تا اون لحظه مشغول پیچ و تاب خوردنِ مختصِ تدریس بود از حرکت متوقف مونده بود.
- صدای چی بود؟
نفسی که تا اون لحظه توی سینهاش حبس شده بود, با سوالی که ازش پرسیده شد تحلیل رفته بیرون اومد. در عین حال که سعی داشت به طرز کور کورانه ای اون بیسیم پر سر و صدا رو از توی کولش پیدا کنه, به گردنش انقباض بیشتری تحمیل کرد تا ماموریت لبخند زدن و خیرگی چشم هاش به استادش رو مخدوش نکنه.
- معذرت میخوام. فکر کنم یادم رفت گوشیمو سایلنت کنم.
پارک, سر تکون داد. با اینکه صداهایی که شنیده بود زیادی مناسب زنگ گوشی نبود ولی اونقدری مبحثی که داشت درموردش صحبت میکرد به کلامش نشسته بود که سعی کرد حساسیت به خرج نده. وقتی به طرف تخته چرخید, متوجه نشد لیا چطور فرز و زیرکانه بیسیمش رو از توی کولش, دقیقا بین پاهاش پرت کرد و تا کمر روش خم شد.
سعی کرد فحش هاش رو برای یه زمان دیگه نگه داره. پس فقط انگشتش رو روی دکمه برآمده واکی تاکی فشار داد و زمزمه کرد:
- بهتره دلیل خوبی برای این کارت داشته باشی هیونینگ کایِ لعنتی.
این بار یادش مونده بود دستش رو روی قسمتی که سوراخ سوراخ هاش برای تولید کردن صدا آماده بودن فشار بده. با اون حالتی که روی میزش خم شده بود, قطعا قرار نبود بهانه ای تو آستنیش داشته باشه.
زیادی طول نکشید. اون پسر جوری که انگار همونجا با بی سیم چسبیده به گوشش خوابش برده باشه بلافاصله جواب داد.
- هی! این چه طرز صحبت کردنه شدو. ناسلامتی من رده بالائیم.
لیا, از همونجا به امید اینکه اون تکنولوژی پیشرفته بین دستاش به طرز معجزه آسایی, حالت چهرهاش رو هم برای شخص پشت خط بفرسته, اعضای صورتش رو تو هم کشید. حواسش هم بود که وقتی پارک برای توضیح دادن چیزی که روی تخته نوشته بود به طرفشون چرخید, کمرش رو صاف کنه و تظاهر کنه همه مدت داشته به حرف هاش گوش میداده.
- رده بالایی به یه ورم. فقط حرفتو بزن؛ سرم شلوغه.
خوشبختانه کاپیتان بدِ کله شق, اون لحظه حرف های مهمتر از بزله گویی برای زدن داشت. به سرعت گلوش رو صاف کرد و با تن صدای پایینی گفت:
- امروز پارک چه رنگی پوشیده؟
لیا سر بلند کرد. نگاهش بین تمامِ تیکه لباس هایی که توی تن استادش بود بالا پایین میشد. اینطوری نبود که از قبل به تیپش دقت نکرده باشه, ولی برای به یادآوردن رنگ پیرهنی که زیر کت خاکستریش پوشیده بود حافظه خوبی نداشت. وقتی به سرشونه های اتو کشیده پلیور سبز رنگش خیره شده بود داشت پیش خودش اعتراف میکرد که معلم موسیقی فوق العاده ای داره. آره! استاد پارک خودش یه جور قطعه موسیقی بود.
YOU ARE READING
Love Project | Kookmin
Fanfiction[پروژه عشق] جونگ کوک و جیمین معلم های یه دبیرستان خصوصی, کسایی هستن که دانش آموزهاشون اونا رو به شدت شیپ میکنن. این داستان فقط و فقط درمورد دردسر هاییه که همون دانش آموز ها برای رسوندن این دونفر به همدیگه به بار میارن, و شاید هم عاقبت، این پروژه عشق...