چپتر دو: "زنده یاد، بودای کبیر"

695 79 52
                                    

مواقعی بود که آرزو می‌کردن کاش سالن تمرین داخل مدرسشون بزرگتر می‌بود تا بتونن مسابقات بین مدرسه‌ای شون رو اونجا برگزار کنن ولی وقتی اون دو نفر با تی توی دستشون از راهرو منتهی شونده به سالن ورزش می‌گذشتن هیچ وِردی نبود تا خوندنش ابعادش رو کوچیکتر کنه. تازه اون زمان بود که به این باور رسیده بودن سالن ورزشیشون اونقدرا هم کوچیک نیست.

کیم سوکجین دست به جیب جلوتر راه می‌رفت. این فرصت رو بهشون داده بود که هر چقدر دلشون می‌خواد بهش چشم غره برن و ادای وقتی که داشت توبیخشون می‌کرد رو در بیارن. این در برابر عذاب الهی ای که در انتظارشون بود قطعا چیزی نبود. پوزخند زد و همونطور که به در های بزرگ نزدیک می‌شد دسته کلید های به هم متصل شده رو از جیبش بیرون کشید.

کای با دیدن تعداد کلید ها توی حلقه‌شون دلش گرم شد. سرش رو نزدیک گوش دختر برد و زمزمه کرد:

- آقا این تا بیاد کلید درو پیدا کنه هیتلر دوم حمله کرده.

بدبختانه، دقیقا با تموم شدن جمله‌ و شروع خنده پیروزمندانه‌اش صدای کلیک باز شدن در دو تاشون رو از جا پروند و لبخند رو روی لبای پسر خشکوند. لیا طعنه زد:

- هیتلر دوم زود حمله کرد که.

کای سرش رو برگردوند. مطمئنا اگر دنیا یه آدم می‌بود همیشه تو تیم مخالفش بازی می‌کرد؛ همیشه هم مثل یه توپ پنچر شده از زمین بازی پرتش می‌کرد بیرون.

وقتی وسط سالن رسیدن، مدیر کیم از حرکت متوقف شد. جوری روی یه پاش چرخید تا رو کنه بهشون که انگار تو جوونیش اسکیت روی یخ کار می‌کرده. کای که بهتر بهش فکر کرد تصمیم گرفت فرضیه‌اش رو باور نکنه. مدیر کیم بی‌شک از بدو تولدش کت و شلوار تنش بوده و به زمین و زمان غر میزد. قبل از اینکه نتیجه بگیره "بچه رئیس" دنیای واقعیه صدای مرد تمرکزش رو از خیالپردازی بهم زد.

- خب خب خب...

کیم نزدیک اومد، همونطور که موزیانه صحبتش رو ادامه میداد اول دست روی شونه کای گذاشت.

- میبینم که دانش آموزان نمونه باز راهشون به اینجا باز شده.

یه قدم دیگه برداشت و دست دیگش رو روی شونه لیا قرار داد.

- الان که فکر میکنم میبینم من همیشه همین صحنه رو ازتون دیدم. بعد این همه مدت باید با تی های تو دستتون رابطه عمیقی پیدا کرده باشید نه؟

کای صدای آه عمیق دختر رو از پشت سرش شنید. احتمالا اون لحظه خیلی تلاش داشت چشم هاش رو تو کاسه نچرخونه. هر گونه ابراز بی‌علاقگی به صحبت های مدیر کیم عواقب بدی رو به همراه داشت و اینو دیگه همه میدونستن.

- به نظرم با وجود شما دو تا اصلا دیگه نیازی به نظافتچی نیست. کافیه هر هفته یه گندی بالا بیارید تا باز مسئولیتش بیفته گردن شما... درست نمیگم؟

Hai finito le parti pubblicate.

⏰ Ultimo aggiornamento: May 25, 2022 ⏰

Aggiungi questa storia alla tua Biblioteca per ricevere una notifica quando verrà pubblicata la prossima parte!

Love Project | KookminDove le storie prendono vita. Scoprilo ora