چپتر یک: "پلن آ: شکست خورد"

754 120 58
                                    

"سوال یک: قدم اول چیست؟"

کای سعی کرد موقع نوشتن اون سرتیتر روی تخته وایت برد کوچیکی که بین انگشتاش بود، دستش نلرزه. که خب، توی حالتی که تخته رو به سینش چسبونده بود و دید سر و تهی نسبت به صفحه سفیدش داشت تقریبا شبیه یه معجزه میموند. خیلی سعی داشت نشون بده توی اون کارحرفه ایه ولی کاملا مشخص بود که مقلدی بیش نیست. جئون... اون لعنتی بیش از حد تصور روی این پسر تاثیر گذاشته بود. حاشیه های حاشور خورده, پررنگ تر از قبل میشدن و به نظر میرسید چشم های متمرکزش از پشت شیشه های قلابی عینک روی بینیش کاملا حواسش رو از اطرافش دزدیدن.

صدای لیا از کنار گوشش کمکی شد تا چشم از صفحه جوهری شده تخته برداره و موقعیتش رو به یاد بیاره.

- خب خب خب!... نظم جلسه رو رعایت کنید دوستان. دیگه صدا نشنوم.

کافه شاپی که توش بودن اونقدری کوچولو و نقلی بود که وقتی تنها دو تا میزش رو به هم چسبوندن تا جمع یکپارچه ای داشته باشن, تقریبا یه محیط خصوصی تشکیل داده شده بود. بعضی اوقات مشتری ها میومدن و می رفتن, ولی اونقدر ها براشون اهمیتی نداشت.

کای سر آبی رنگ ماژیک رو از بین دندوناش بیرون آورد و جوری که انگار هیچکس از اون جمع با علم خوندن و نوشتن کوچکترین آشناییتی ای نداره سوالی که نوشته بود رو خوند. بعد یه نگاه اجمالی به تک تکشون انداخت و ابرو هاش رو بالا نگه داشت.

- خب؟

سعی کرد خودش رو با فکر به اینکه اون قیافه های درب و داغون, بی بخار تر از این حرفان که آبی ازشون گرم بشه ناامید نکنه اما وقتی همه شون به طور شگفت آوری هماهنگ شده, همون سوال رو با همون لحن بهش برگردوندن, حتی دیگه دستی که به پیشونیش کوبیده شد از کنترلش بیرون رفته بود.

- خب و زهر هلاهل! قدم اول اینه که این دو نفرو به همدیگه نزدیکتر کنیم. یه کاری کنیم جنبه های دیگه ای از همدیگه رو ببینن. بعد اونا هم به مرور مثل ما میتونن متوجه بشن که چقدر برای همدیگه مناسبن. اول باید باهاشون کاری کنیم همدیگه رو بیشتر از دو تا همکار ببینن. البته بعید میدونم اصلا اونقدرا همو بشناسن از اونجا که جئون تازه امسال توی مدرسه استخدام شده. ولی به هر حال... اگه قدم اولمون قوی باشه دیگه در ادامه‌اش شکی نیست. این شکلی میتونیم قدم های دیگه ای رو هم برداریم.

همونطور که توضیح میداد سعی کرد با دستاش رو میز ادای قدم زدن در بیاره ولی اون لحظه, تنها کاری که داشت انجام میداد مشت کوبیدن به میز بود.

- قدم...

یه مشت!

- به قدم...

یه مشت دیگه!

قبل از اینکه پایه های میز به خاطر ضرباتش شل بشن و فرو بریزن لیا به شونش زد و زمزمه کرد:

Love Project | KookminWhere stories live. Discover now