part 1

2.4K 215 12
                                    

زنجیر های دور گردنش و دستاش اونقدر صفت بودن که اجازه حرکت بهش رو نمیداد . لرز کوتاهی از سرما کرد .
با باز شدن در انباری بهش نگاه کرد که با ابهت بهش نزدیک میشد . چشماشو به خاطر نور شدید بست و بعدش بازشون کرد . مرد رو به روش زانو زد و با انگشتش چونش رو بالا آورد و به صورتش نگاه کرد . صورتش که به خاطر کتک هایی که خورده بود کبود و زخم شده بود . انگشت شصت مرد روی زخم کنار لبش نشست و اونو فشار داد که باعث نالش شد.
مرد بلند شد و با پوشیدن دستکش های چرمش روی مبل تک نفره رو به روی پسرک نشست و به آن لرزونش نگاه کرد.  از آخرین ملاقاتشون. پسرک شکسته تر . لاغر تر و رنگ پریده تر شده بود.
و هیولای رو به روش از این لذت می‌برد.  از اینکه قبل اتقامش. کارما تو کمر پسر کوچیکتر کوبیده
چند ماه پیش اونو توی یه کوچه درحالی که به شدت کتک خورده بود و در حال تجاوز بهش بودن پیدا کرد.
لبهایی که یه خاطر نخوردن مدت زمان زیادی آب و غذا خشک شده بود رو لیسید و با چشمای آبی آسمونیش به چشمای های قرمز معشوقه نامردش نگاه میکرد
_فرار کردن از من چه حسی داره‌کیم؟
با پیچیدن صدای بم پسر چشم قرمز پسر چشم آبی چشماش رو بست و سرش رو پایین انداخت . چشماشو باز کرد و همونطور که به زمین‌نگاه میکرد لب زد.
=بی حسم....کاملا بی حس
_نگران نباش . این قرار نیست زیاد دووم بیاره
با تموم شدن این حرفش چند نفر توی اتاق ریختن و پسرک چشم آبی رو آزاد کردن و اونو بلند کردن . مرد چشم قرمز بلند شد و به طرف در رفت
*چه کارش کنیم رئیس جئون
_تو استخر ...آمادش کنین
*چشم قربان
با رد شدن تهیونگ از جلوی چشماش با چشمای آتشینش بهش نگاه کرد و به نگاه بی حسش پوزخندی زد . قرار نبود اون نگاه اینطوری بمونن.
با کشیده شدنش توسط بادیگارا به سمت پنت هوس عمارت بزرگ جئون رفت . آب کمی توی استخر بود ولی بادیگارا مجبورش کردن واردش بشه . روی آب کم و آبی رنگ به زانو نشست و منتظر معشوقه عصبانیش موند
زنجیر هایی که به پاهاش بسته شده بود اونو از انجام هر کاری منع میکرد
با وارد شدن چکمه های پلاستیکی به آب با چشمای آبیش بهش زل زد
جونگ کوک رو به روی تهیونگ ایستاد و به چشمای خاموش شده معشوقه قبلیش زل زد . با رفتن بادیگار ها و تنها شدنش با تهیونگ . موهاش رو به شدت کشید و اونو محکم روی استخر پرت کرد . تهیونگ روی دستش افتاد ولی سریع بلند شد . با حجوم دوباره جونگ کوک خودشو کنار کشید و با چشمای عصبانیت بهش نگاه کرد . جونگ کوک پوزخندی زد و با زدن دکمه ای چشماشو بست . در عرض چند ثانیه موج پر قدرتی از برق وارد بدن تهیونگ شد و وادارش کرد فریاد بزنه . حس میکرد تمام مویرگ های داخل بدنش در حال سوختنه و مغزش درحال آتیش گرفتن . با خاموش شدن جریان الکتریسیته بی‌حال روی آب افتاد و با چشمای نیمه باز و لرز شدیدی که بدنش داشت به چشم قرمز نگاه انداخت .
حالا که دقت میکرد معشوقش زیباتر و جذاب تر شده بود . نکنه الکتریسیته مغزش رو مختل کرده بود ؟ جونگ کوک چکمه پلاستیکیش رو روی شونه تهیونگ فشار داد و باعث ناله تهیونگ شد . پسرک چشم آبی چشماشو محکم بست و اجازه داد چشم قرمز خشمش رو تخلیه کنه.
اون بهش علاقش رو داده بود . اعتمادش رو . زندگیش رو .حق داشت. حق داشت بخواد بکشتش یا شکنجش کنه
جونگ کوک چکمه رو از روی شونه تهیونگ برداشت و به سمت لبه استخر رفت و یه گگ و یه هارنس برداشت . گگ رو پشت سر تهیونگ محکم بست و هارنس تهیونگ رو جوری بست که نتونه از جاش تکون بخوره . با چشمای قرمز به چشم های آبی آسمونیش نگاه انداخت و از جلوس بلند شد . از استخر خارج شد و به لبه شیر استخر نزدیک شد و شیر آب رو باز کرد
خیلی بهتر از همه فوبیا تهیونگ رو میدونست.  خفگی
تهیونگ با دیدن سرازیر شدن آب با شدت زیاد توی استخر چشماش رو محکم رو هم فشار داد تا آب رو نبینه  با حس کردن آب نزدیک گردنش هق خفه ای زد . امیدوار بود ایندفعه جونگ کوک بزاره بمیره . دوباره مثل این چند ماه گذشته وسط شکنجه نجاتش نده . درد دیدن چشم هایی که دیگه عشق توش نیست بیشتر از شکنجه های جونگ کوک بود.با رسیدن آب به چشماش نفسش رو محکم با بینیش گرفت و وارد آب شد . جونگ کوک به پایین رفتن سر تهیونگ زل زد و با سر به بادیگاراش اشاره کرد تا اونو بالا بیارن
. جونگ کوک به تهیونگ که هنوز داشت به آب نگاه میکرد نگاه کرد  و برگشت که بره . با کشیده شدن دستش برگشت و تهیونگ رو دید که چاقویی که همیشه باهاش بود رو رو جلوی قلبش گرفته و دست کوک و روی چاقو گذاشته بود
=چرا تمومش نمیکنی لعنتی . اگه میخوای بمیرم فقط بکشم . با شکنجه دادن . با تجاوز بهم . یا با گرسنگی دادن بهم چقدر از خشمت می‌خوابه . تمومش کن . اینطوری داری برای هر دومون سخترش میکنی.
با چشمای قرمز بی حسش به فریاد های چشم آبی گوش میداد.  دستش رو از دست چشم آبی خارج کرد و چاقو رو گرفت و توی جیبش گذاشت و بعد نگاهی بهش به سمت در رفت . با خارج شدن رئیس جئون بادیگار ها به سمت چشم آبی رفتن و دوباره اونو دنبال خودشون کشیدن . فردا قرار بود دوباره زیر شکنجه های معشوقه خمشگینش فریاد بزنه . با زنجیر شدن گردن و دستاش که به دستور جونگ کوک بود سرش رو به دیواروتکیه داد . به غذایی که براش گذاشته بودن زل زد و آروموچشماشو بست . جسمش خیس و سرد بود . ولی روح . اصلا روحی وجود داشت
ولی پسر چشم قرمز توی اتاق تاریکش به سیگارش پک می‌زد و به انتقام های بیشتری فکر میکرد. میخواست هر بلایی که سر اون آورده بودن رو سر تهیونگ بیاره . میخواست اونو مجبور به فریاد زدن کنه و از دردش لذت ببره . اون جونگ کوک ۵ سال پیش نبود
اون هیولا بود ....
پارت اول
لورد آف سینز
بچه ها توی این فیک باید خیلی صبر داشته باشین تا همه چی رو بفهمین پس صبر کنین و صبر کنین و صبر کنین:)
حمایت کنین تا آنپابلیش نشه:))

Lord of sinsWhere stories live. Discover now