part 4

1.5K 179 34
                                    

چشم قرمز به چشمای مظلوم چشم آبیش نگاه کرد و پارچ آبی رو که توی اتاق آورده بود رو کنار میز تهیونگ  گذاشت.
_باید از این به بعد بیشتر مراقب باشی و دارو هایی که میگم رو استفاده کنی . دیگه نمیخوام پای هیچ دکتری توی این خونه باز شه.
با زدن حرفش جهت حرکتش رو تغییر داد و با پایین دادن دستگیره در از اتاق خارج شد و چشم آبیش رو تنها گذاشت.
جونگ کوک امروز کار مهمی داشت که باید بهش رسیدگی میکرد

قبل اینکه از اتاق خارج بشه دستش توسط چشم ابی کشیده شد  . به چشمای اقیانوسیش نگاه کرد و منتظر موند تا حرف بزنه

_میشه.......لطفا اجازه بدی امروز از اتاق بیرون برم؟

جونگ کوک چشمای قرمزش رو سرتاپای تهیونگ چرخوند و با تغییر دادن جهت دیدنش سرش رو به بالا و پایین تکون داد و دستش رو اروم از دست تهیونگ بیرون کشید و اروم از اتاق خارج شد . تهیونگ با خارج شدن چشم قرمز از اتاق به باند دور کمرش دست کشید . اروم از روی تخت بلند شد . کمی موقع راه رفتن میلنگید ولی وقتی به اینه قدی اتاق رسید چسب باندانا رو باز کرد و اروم پایین کشید . سوختگی کبود رنگی دقیقا روی ستون فقراتش بود که کناره هاش با رنگ قرمز تیره  و روشن تزیین شده بود

از توی کمد لباس حریر سفید رنگی رو درورد و دکمه هاش رو تا نصفه بست و با پایین کشیدن دستگیره در از اتاق خارج شد . . نگهبانا بدون اینکه حتی بهش نزدیک بشن چشم ابی رو تا جایی که میخواست بره همراهی کردند

تهیونگ به سمت باغ عمارت رفت که با برف پوشیده شده بود . کفشایی که پوشیده بود رو درورد و با گذاشتن پاهاش روی برف سرما رو تا مغز و استخونش حس کرد.

بادیگارد ها اجازه دادن تهیونگ به سمت باغ بره و یه جاش بشینه . فضای خلوتی بهش دادن تا پسرک از زمان کم  پروازی که داره ستفاده کنه

ولی تهیونگ غرق بود . غرق در گذشته

فلش بک:در انبار سرد باز شد و صدای چکمه های بلند توی اتاق پیچید . مرد میانسال به سمت جسم جمع شده رفت و از یقه لباس کثیفش گرفت و اونو بلند کرد .

بدون اینکه به اشکاش توجه کنه اونو به سمت اتاق بازجویی ترسناکی برد و اونو روی صندلی نشوند  . خئدش جلوش نشست و شروع به سوال پرسیدن کرد . سوال های تکراری . سوال هایی که روزی 3 مرتبه ازش پرسیده میشد . نزدیک چند ماه بود که همین اتفاق میفتاد . هر چند وقت یک بار مایعی غلیظی رو بهش تزریق میکردن تا به جواب دادن ادامه بده . دادن کم غذا . اب و اجازه ندادن برای خوابیدن فشار رو روش بیشتر کرده بود ولی باز حاضر نبود

حاضر نبود بگه

پایان فلش بک:

چشمای فیروزه ایش رو باز کردو دستش رو اون طرف تخت گردوند تا بتونه دوست پسر چشم مشکیش رو پیدا کنه. با حس نکردن بدن گرمش از روی تخت بلند شد و به ماه زیبا وسط اسمون نگاه کرد . از روی تخت بلتد شد و با پوشیدن یه باکسر و پیرهن سفید رنگ دوس پسرش که روی زمین بود دکمه هاش رو تا نصفه بستو به سمت سالن رفت . با حس بوی غذا توی اون عمارت تقریباکوچولو . پاهای کوچیکش رو حرکت داد و شروع به زل زدن به دوست پسرش کرد که با بالاتنه لخت در حال درست کردن بیکنه

Lord of sinsWhere stories live. Discover now