part 13

221 22 5
                                    

دلتون برام تنگ شده بود؟:)

هر ۴ نفر توی سالن به دور هم نشسته بودند . هوسوک از همع ساکت تر بود . شوک اتفاقایی که برای دونسونگ چشم آبیش افتاده بود زبونش رو بند آورده بود . چشم فیروزه ای با بی قراری به هردوشون نگاه می‌کرد و سعی می‌کرد یونگی رو توی این جمع خفقان به حرف بیاره تا شاید وضعیت کمی بهتر بشه
با بلند شدن تهیونگ هر سه سر به سمتش برگشتن.
+من میرم استراحت کنم...هیونگ؟
به چشمای جیمین نگاه کرد و چشم فیروزه ای با اضطراب سریع بلند شد و تهیونگ رو با یکی از اتاقای مهمون که هوسوک توش ساکن نبود راهنمایی کرد .
_من مگه...چند سال نبودم...
هوسوک با زمزمه ای بهت زده اینو گفت و سرش رو توی دستاش گرفت
*مهم نیست جند سال نبودی...مهم اینکه به اندازه چند اتفاق نبودی . هممون پیر شدیم هوسوک...هممون

توی اتاق . چشم آبی و چشم فیروزه ای در حالی کع توی آغوش هم حل شده بودن به ماه بیرون از پنجره‌نگاه میکردن . جیمین این آرامش رو برای دونسونگش میخواست . میدونست چقدر رنج کشیده و چقدر ناراحته و میخواست با این سکوت یکم زمان بهش هدیه بده .
+میتونم دوش بگیرم...هیونگ..
_ح.حتما عزیزم . برات حوله میارم تو برو تو
جیمین به سرعت بلند شد و به بیرون از اتاق رفت و تهیونگ هم با دروردن کت جونگ کوک که هنوز بوی اونو میداد . اونو توی کمد خالی آویزون کرد و بقیه لباس هاش رو روی زمین انداخت و وارد حموم شد . آینه قدی بزرگی روی دیوار حموم بود . به سمتش رفت و خودش رو توش برانداز کرد
صورت لاغر و بدنی کشیده و لاغر و دنده هایی که کمی بیرون زده بود . سوختگی های متعددی که کار دست و جونگ کوک بود و اون میله....اون میله کع آخرین رد وصل بودن خودش و چشم قرمز بود . اونم نبودش. فقط التهابی ازش مونده بود و دیگه هیچی...بالای آینه پرده کوچیکی بود . اونو باز کرد و پرده به آرومی آینه رو گرفت و چشم آبی رو از دیدن به خودش محروم کرد
شیر آب رو باز کرد و وان رو کم کم پر آب کرد
_تهیونگ..؟برای حوله تمیز اوردم
چشم فیروزه ای در رو کمی باز کرد و حوله هارو از آویزون کرد و دوباره به آرومی در رو بست
چند دقیقه بعد تنها صدایی که میومد صدای چک چک قطره های آب و تهیونگی بود که بدنش رو توی اون آب رها کرده بود.
حس می‌کرد وجود نداره . یه جسم بی روحی که هیچی نه از آینده نه از گذشته و نه از حال می‌فهمید.  حرف از انتقام بود؟ تهیونگ انتقام روحشو‌میخواست . چیزی که نه تنها دانزو..بلکه چشم قرمز هم ازش گرفته بود .
خام شده بود  ..خام جونگ کوک . خام‌خاطراتشون ...خام احمقیتش..آب وان رو آروم بیرون ریخت و بلند شد . حوله رو دور خودش پیچید و از حموم بیرون زد . یه دست لباس روی تخت بود که احتمالا چشم فیروزه ای اون رو براش گذاشته بود . به سمت کمد رفت و کت رو از توش برداشت و بدون توجه به لباس ها . تنها باکسری پوشید و خودش رو روی تخت انداخت و کت چشم قرمز رو دور خودش پیچید . از حرفایی کع زده بود پشیمون نبود . ولی قلب عاشقش به یه بو برای ادامه زندگیش نیاز دلشت . حداقل تا وقتی که اون بو به دنبالش بیاد و گل رزش دوباره بغلش کنه
کم کم با همین افکار چشماش سنگین شد و خیلی زود با کت پیچیده شده دورش به خواب رفت

اون شب غیر از چشم آبی کسی خواب نداشت . چشم فیروزه ای در حال درس کردن دمنوشی بود که خورشید خاموش روی صندلی به خاطر سردرد ازش خواسته بود . شدو به آروم دور یونگی می‌پیچید و خودش رو بهش می‌مالید و نوازش میخواست . سکوت و صدای سوت کشیدن گاز تنها چیزی بود که شنیده بود
=چند وقت میخواد از اون دور بمونه
_تا هر وقت لازمه
جیمین با جدیت تاکید کرد و دمنوش رو جلوی هوسوک گذاشت
=اون‌نمیتونه مدت طولانی ازش دور بمونه
_میتونه و من مطمئن میشم
=جیمین عزی-
_ساکت باش یونگی!
صدای بلند جیمین توی سالن پیچید و سکوت خفقان دوباره توی سالن حکم فرما شد
_یک بار تنهاش گذاشتم ‌بیچارش کرد . زجرش داد و بعدش هم بغلش کرد شاید فکر کرد که ببخشه شاید تهیوتگ یک روزی ببخشتش ولی من یکی هیچوقت!
جای تهیونگ اینجاست...توی خونه واقعیش و تو یونگی!
به سمت دوست پسر ساکتش برگشت
_اگه واقعا میخوای عادل باشی..دانزو رو پیدا کن

دلتون برام تنگ شده بود مگه نه؟؟؟
این پارت کوتاه خدمت شما کع یه سروع مجدد برای هممون باشه
کلی بوس بهتوننن

Lord of sinsWhere stories live. Discover now