part 2

1.9K 279 22
                                        

با نفس عمیق دیگری که کشید چشمانش سیاهی رفت و سرش گیج رفت و پر آخر با چشمانی بسته و هوشیاری کم در بغل یونگی بی هوش شد ....

یونگی هراسان و متعجب به بدن بی هوش جیمین که در آغوشش افتاده بود نگریست .
طرفی نامجون و از طرفی دیگر یونگی شاهد این اتفاق بودند .
آلفا اصیل کمی بر خود مصلت شد و نگاهش را از صورت امگا بیهوش گذراند و چشمانش را به سمت دوست آلفا اش کشاند .
با دیدن صورت تقریبا کبود پسر از جاش برخاست و به طرف اون هجوم برد با صدای بلند و لرزانی شانه های پسر را در دستانش گرفت و اسمش را همراه با تکان دادنش فریاد میزد .
وضعیت دوستش وخیم تر از امگا بود.

یونگی از ترس و تعجب حتی نفس کشیدن هم یادش رفته بود و صورتش به سمت کبودی میرفت.
با فریاد بلندی که نامجون زد صورت کبود رنگ یونگی ، در آنی به سفیدی گچ‌ در آمد .
چشمانش را از صورت درمانده نامجون گرفت و به صورت جیمین داد .
نفس عمیقی کشید و متوجه بوی شدید آلبالو شد .
یعنی اون امگا کوچولو فقط هیت شده بود...!
ولی، چرا بی هوش شد ¿!
با کوبیده شدن در مغازه توسط شخصی هر دو نفر چشم از امگا برداشتند و به آن پسر انسان نما دادند .
هوسوک با چشمانی که در حال تغییر رنگ بودن به سمت امگاش رفت و از آغوش یونگی بیرون کشید.
هوسوک‌ سرش را بالا آورد و هر دو آلفا با هم چشم در چشم شدند .
هر دو تغییر رنگ رو پر چشمان هم میدیدند .
شاید کسی نمیدانست علت چیه ولی قرار نبود سوالشان بی جواب بماند ‌.
.
.
.
After day 15:00A.M:

کلافه از گرمای شدید بدنش انگشتان کشیده اش را از لای تار های ظریف و ابریشمی موهای یاسی رنگش رد کرد و در حرکتی ناگهانی انها را در مشتانش مچاله کرد
«فاک فاک فاک فاک ... فاک به هرچی هیته ... فاک به هرچی گرگینس... فاک به کل دنیاااا»
در حالی دستش را سمت گوشی اش میبرد زمزمه کرد.
گوشی را در دستان سردش گرفت و شروع به تایپ کردن کرد:
«جئون جونگ کوک .... دست از سر اون پسر بدبخت بردار انقدر اذیتش نکن و خیلی سریع خودتو برسون تو کلاس.... همین الان »
چند دقیقه خیره به گوشی موند ، تا صدای نوتیف گوشی بلند شد و حروف نمایان شدن.
«هیونگ میمردی ۵ دقیقه دیرتر پیام بدی ... تازه داشتم به جای جذابش میرسیدم »
جین با حرص چشمانش را بست و با فشاری که به پلک هایش وارد کرد انها را لرزاند و چشمانش را باز کرد .
با اخم پر رنگی شروع به تایپ دوباره کرد : «اگه فقط چند دقیقه دیر کنی بعد از اینکه زیر یکی از این الفا های دیک هد
ناله کنم خودم جرت میدم »
«اوه هیونگ تو داری هیت میشی .... چرا زودتر نگفتی .... الان میام»
جین با دیدن پیام کوک صفحه گوشی اش را خاموش کرد و با خشم بر روی میز پرت کرد .
سرش را به عقب راند و دستان سردش را روی گردن گرمش گذاشت و هیسی از تضاد آنها کشید.
این صحنه نفس گیر چه برای گرگینه ها چه برای انسان های معمولی کشنده بود و همه شون رو برای داستن جین ترقیب میکرد.
.
.
های گایز
ایم ساری
میدونم دیر کردم و این پارت کوتاه بود
ایم ساری

 my daddy is alpha wolfWhere stories live. Discover now