part5

1.2K 130 27
                                        

با دیدن بدن سفید امگاش که زیر دوش آب گرم ، بعضی قسمت هاش به سرخی رفته بود .
قوس زیبای کمرش..
موهای خوش رنگش که روی صورتش پخش شده بود ...
پاهای خوش تراشش و روی تو پر و سفیدش ...
شکم پنه ایش ...
باسن گرد و خوش فرمش...
رایحه بی نظیر و خوش بوش ...
و، ناله های بهشتیش که از لای لبای قلوه ای سرخش بیرون میومد ...
همه اینا باعث میشد نامجون دیوونه بشه و شلوارش برای عضوش که تا چند دقیقه پیش خوابیده بود ؛تنگ بشه.
امگاش سعی داشت خودش رو ارضا کنه ولی دستاش به اندازه ی کافی براش خوب نبودن..سرش رو به سمته بالا متمایل کرده بود و محکم لب هاش رو گاز میگرفت تا ناله های از روی درد و نیازه زیادش کله هتل رو برنداره...رگ های گردنش برجسته شده بودن و صورتش هر لحظه رو به سرخی بیشتری میرفت....نامجون نیشخندی با دیدن این صحنه روی لباش شکل گرفت و باعث شد طرفی از گونش با چاله لپش تزعین شه‌..

کته مشکی رنگشو از بدن عضله ایش بیرون اورد و مثل لباس های جین گوشه ی حموم انداخت

چند دکمه ی اول پیرهنشو باز کرد و آستینای لباس سفیدشو بالا زد...

قدم هاشو به سمت دره شیشه ایه حموم برداشت و داخل حموم رفت.
جین با حسه بوی آتیش که به مشامش میرسید و حالشو خراب تر میکرد دست از کارش کشید...
زیر شکمش درد میکرد و پیچ میخورد...
جفت دستاشو روی دیواره حموم گذاشت...حسش میکرد...حس میکرد فردی که از پشته سر داره

بهش نزدیک میشه آلفاشه ولی به خاطر بیحالی ای که هیتش به وجود اورده بود به سمتش بر نگشت
دستای عضله ای و بزرگ آلفا که تضاد زیادی با بدن ظریف امگا داشت دوره کمرش حلقه شد و خودش رو به پشت امگا چسبوند
جین از برخورد لباسای سرد نامجون با بدنه گُر گرفتش قوسی به کمرش داد که باعث برخورد بوتیه گرد و سفیدش با عضو الفاش شد.
نامجون هیس از لذت لحظه ای که بوتی های نرم امگاش بهش داده بود کشید و برای حسه دوبارش جین رو از پشت سمته خودش کشید.
با تلخ شدن رایحه جین حس میکرد از ارضا نشدنش و این شرایط که بدترش کرده بود کلافه شده. پس با در نظر نگرفتنه حاله بد خودش ،یکی از دستاش رو از روی سینه جین رد کردن و همونطور که انگشتای سردشو روش میکشید روی شونه جین گذاشت و تکیه اشو از دیوار برداشت و روی خودش انداخت.جین لرزی کرد و خودش رو دسته آلفا سپرد...نفساش آرومتر شده بود...معلوم بود رایحه ی آلفا کار ساز بوده..جین کله مدت چشماش بسته بود و انقدر همه چیز یهویی بود که نتونسته بود به صورته آلفاش نگاه که.
سرش رو روی شونه ی نامجون گذاشت و آروم چشمای اشکیشو باز کرد و خمار به نامجون خیره شد...چون کمی اختلاف قدی داشتند و با بخار و حاله صورتی رنگی که فضای حموم رو احاطه کرده بود فقط تونست قسمتی از لبای سرخ و قلوه ایه آلفا شو ببینه.
نگاهشو پایین تر آورد و به گردن تقریبا گندمی آلفا که بخاطر رطوبت کمی تیره تر به نظر میرسید،خط فکه برجسته و گردش، سیبک برجسته آلفا که آروم با هر نفسه بلندی که میکشید بالا و پایین میشد . قفسه سینش و سینه های برجسته و عضله ایش که حالا قسمتی از شونه ی جین بهش تکیه داده بود.موهای نم داره صورتی آلفا که حالا نمدار شده بود و به گردنش چسبیده بود...همه ی اینا زیادی برای جین در نگاهه اولش جذاب بود.
با نشستن یهویی انگشتای الفا روی عضوش سرش رو دوباره برگردوند چشماش رو محکم بست و بهم فشار داد...لبش رو محکم گاز گرفت و جز فشار دادن سرش به سینه ی نامجون صدایی از خودش در نیاورد.
نامجون ناراضی از کاره امگاش،چنگی به دیک جین زد و با صدای بم و حالا خشدار شدش زیر گوش جین زمزمه کرد:بهتره بزاری صدای ناله هات گوشامو نوازش کنه امگا..وگرنه برات خیلی بد میشه..
بعد از مکث کوتاهی که کرد ناخوناش رو روی رون امگاش کشید و آروم فشاری بهش وارد کرد و حرفش رو ادامه داد:اینو که نمیخوای...نه؟
جین ناله آرومی به معنیه تایید حرف الفاش کرد.
اون صدا...زیادی بم و لذت بخش برای امگای درونش بود...
وقتی نامجون راضی شد دوباره شروع به کارش کرد
خیلی آروم برای جین هندجاب میداد تا آسیبی بهش نرسه...
از همین چند دقیقه ای که پیش امگا بود فهمید که لوس و نازنازیه...
اروم دستاش رو به پوسیه کوچیک و دست نخورده امگا رسوند و خیلی نرم انگشتاشو روش کشید
جین از لمس یهویی پوسیش... متعجب و معذب شده تو آغوش قفس مانند الفا تکونه شدیدی خورد و سعی کرد دستاشو از زیر بازو های الفا آزاد کنه و از شره اون انگشتای بلند و استخونی که هر لحظه فشاره بیشتری به پوسیش وارد میکردن خلاص شه..‌.
ناله بلند و جیغ مانندی کشید.
نامجون محکم تر بدن جین رو به خودش پین کرد.
سرش رو تو گردن جینی که از لذت اشک هاش جاری شده بودند و حالا رو به جلو روی دستای نامجون ولو شده بود برد.
نیشخند صدا داری زد و زمزمه کرد:هیششش...امگا کوچولو آروم بگیر...ددی فقط میخواد یکم باهات بازی کنه...
با انگشته اشارش پوسیه امگا رو آروم میمالید(من کیم؟اینجا کجاست ؟ اصن اینا به من هیچ ربطی ندارههه همه اینا تقصیر میلانه اون گفت اینطوری بنویسم...به من گیر ندیدن برین بزنین رو سره اون)
جین با جیغ ناله میکرد:عاااااهههه...ب_بسههه...آاالفاااا ..آهههه لطفا...آههه هق...
جین چشماش تا اخرین حد باز شد ...اولین بار کسی به پوسیش دست میزد و براش میمالید...نزدیک بود و این حسه جدیدی که داشت براش نا اشنا بود
انگار دیواره های پوسیش میخواستن پاره بشن.
پاهاش میلرزیدند و برای سرپا موندن زیادی ضعیف شده بودند...با لرزش آروم بدنش،
با جیغه بلندی که کشید ارضا شد و دستای الفا رو خیس کرد.(منظورم از جلوعه هاااا...ولی خب یکمم پوسیش خیس شده بوده دیگهم)
با اینکه ارضا شده بود اما سنگینی ای رو زیر شکمش احساس میکرد انگار که یه توده اونجا جمع شده بود.
از بیحالی شدید نمیتونست چشماشو باز نگه داره اینبار سرش رو کاملا بالا گرفت و با چشمای بی حال و نیمه باز به صورت نامجون خیره شد که لبخند مهربونی بر خلاف تهدیدات چند دقیقه قبلش روی لباش بود.
چشمای کشیده و طلایش مردمک های درشت،بینی قلمیش،گونه های کمی استخونیش...
اینا زیادی خوب بودن.
نامجون دستشو دور کمرش محکم کرد، دست دیگشو بالا آورد و لیسی به کامه جین زد.
جین که به نظرش این کار زیادی سکسی بود لب هی متورمشو گاز گرفت و به لبای آلفا خیره شد.
نامجون انگشتاشو که هنوز به کمی کام آغشته بود روی لبای جین گذاشت و آروم لب زد:خیلی خوشمزه ای بیب...میخوای خودتم امتحانش کنی؟مزه ی توتفرنگیت زیادی خوردنیه...
جین خیره به چشمای نامجون با تخسی لباش رو باز کرد و کمی از زبونه صورتیشو بیرون آورد و لیس کوچیکی به نوکه انگشتش زد.
نامجون خنده ای سر داد و توی یک حرکت جین رو براید استایل بغل کرد و زیر دوش آب ولرم بردش تا بدن عرق کردنش تمیز بشه و کامش رو از روی روناش پاک کرد.
جینی رو که به خاطر آروم شدنش بخواب رفته بود رو حوله پیچ کرد و روی تخت گذاشتش.
نگاهه اسفباری به دیک برامده از روی شلوارش انداخت.
دوباره داخل حموم رفت و لباسای خیس شدش رو گوشه ی حموم انداخت و سعی کرد با دوش آب سردی خودش رو آروم کنه.
بعد از چند دقیقه بیرون اومد و یه حوله ی نسبتا بزرگ برداشت و پوشید.
کنار جین به حالته نیم خیز دراز کشید و با دقته بیشتری بهش خیره شد..
مژه های بلندش که سایه کمی رو روی گونش ایجاد کرده بود.
لبای حجیمش که از هم کمی فاصله داشتند..
لپای تو پرش...بینیه خوش فرمش...
نگاهش رو پایین تر آورد و به گردن باریک و زیادی سفیدش خیرع شد..
هر چه قدر بیشتر خیره میموند دندونای نیشش برای مارک کردنش بیشتر میخارید.
هوفه کلافه ای کشید و دستش رو روی چشماش گذاشت.
سرش رو آروم تکون داد و به حالت دراز کش دراومد.
نمیدونست کاری که کرده درست بود یا نه...اینکه بدون اینکه آشنایی ای با امگا و خانوادش داشته باشه اون کارو باهاش کرد...شاید به نظر امگا تجاوز به حساب میومده.
شقیقه هاش با فکره زیاد درد گرفته بود.
تصمیم گرفت کمی استراحت کنه و بعدا به این چیزا با امگاش فکر کنه.
آروم چرخید و جین رو داخل آغوشش کشید.
بوسه ی نرمی روی گردنش کاشت و از همونجا نفس عمیقی کشید تا بوی شکلات شیری امگا بیشتر داخل ریه هاش بره و آرومش کنه.
کم کم چشماش سنگین شد و به خواب رفت

__________

خب خب...نویسنده ی بی شعورتون برگشتهههه...
خوبین...
خب میدونم خیلی وقت نبودم...ولی الان هستم...آپم هر هفته مرتبه...احتمالا پنجشنبه ها...اگر نتونستم حتما روزای قبلش آپ میکنم...
سوووو...دوستون دارم...نشرای خوشگلتونم دریق نکنید
... همین دیگه...
چهار شنبه سوریتون پر از اسمات...

 my daddy is alpha wolfOpowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz