کلید رو انداخت و و در حالی که پاکت بطریهای تو دستش رو محکم تر نگه میداشت، وارد خونهاش شد. با دیدن جیاون که روی پله نشسته بود و سیگاری رو دود میکرد، اخم کمرنگی روی پیشونیش نشست:
مثل این که من از دست دوستام و به خصوص تو، حریم شخصی ندارم.جیاون نیشخندی زد و سیگارش رو سمت مینهو گرفت:
تو دوستای زیادی نداری مینهو؛ در واقع بجز من، جیسونگ و هیونجین، هیچ دوستی نداری.
به جیب پسر سیگار به دست خیره شد، بوی هلو از اون پسر پخش میشد و باعث به وجود اومدن لبخند محوی شد:
ابنبات داری؟مینهو آهسته سر تکون داد و سیگار رو زیر پاش له کرد:
از خونه میام. چون هوا سرد شده، دیگه هلویی نیست و مومیونگ تمام هلوهای باقی مونده رو مثل هر سال آبنبات کرده.دست توی جیبش کرد و مشتی ابنبات کف دستهای کوچیک جیاون ریخت:
سری بعد بیشتر برات میارم.
از کنار دوستش رد شد و سمت اشپزخونهی کوچیکش رفت:
تو هم میخوری؟
مینهو با تن بلندی گفت و منتظر جواب شد._دوباره تکیلا؟ یه بارم ودکا بخر... میدونی که من دوست دارم.
کمی از نوشیدنی داخل پیک ریخت و سمت جیاون گرفت:
اون شوهر احمقت نباید به فکر این باشه که تو چی دوست داری؟دختر کمی از پیک تکیلا نوشید، هنوز هم نمیتونست همشو یک نفس به سمت معدش هدایت کنه.
_نبودی جیسونگ اومده بود.
اخمی روی صورت مینهو نشست و چرخید:
چی میگفت؟جیاون ابنباتی رو گوشهی لپش گذاشت تا آهسته اب بشه و این باعث شد چهره مینهو بیشتر جمع شه:
دوباره چان میخواست باهاش حرف بزنم؟
جیاون دست از مکیدن انگشتهای ابنباتی شدش برداشت و سر تکون داد:
باید باهاش حرف بزنی مینهو، چان غریبه نیست. اون یه زمانی دوستت بوده...
مینهو شونهای بالا انداخت و سمت اتاق رفت. با دیدن نقاشی نیمه کارش، لبخند محوی زد و جلو رفت:
من نمیخوام با چان حرف بزنم، زمانی که من بهش نیاز داشتم از جلوی دیدم محو شد و معلوم نبود کجا سرگرمه!دختر رو به روی مینهو ایستاد و بازوهاشو گرفت:
منو ببین مین، چان مجبور بود بره، اون میخواست ازت دور باشه و خودشو کنترل کنه اما حالا میبینه که نتونسته!
مینهو نیشخندی زد، پشت بوم نشست و کمی از نوشیدنیش رو بلعید:
من نمیگم نمیرفت، اما به طور قاطعانه میگم باید به من میگفت و گورشو گم میکرد، سیگار داری؟
اما ته دلش، حرفهای شخص رو به روش رو باور داشت.جیاون پاکت سیگارشو طرف مینهو گرفت و وقتی دود تو فضای اطراف معلق شد، شونهای بالا انداخت و عقب رفت:
اصلا هر چی.
دست انداخت و کروات قهوهایشو شل کرد و ساسبندشو باز کرد که ناله مینهو بلند شد:
نگو که میخوای شب رو اینجا بمونی؟دختر خندید و باعث شد چشمهای مینهو بخنده، خندههای جیاون، همیشه شادش میکرد:
چرا که نه؟ هیونوو برای به روز کردن روشهای شکنجه مردم سرزمینش، رفته اون جلسه کوفتی و من عمرا تنها بمونم.
مینهو دستی تو موهای مشکیش برد:
شوهرت یه امپریالیست بدبخته جیونا...
_اوه معلومه که هست!
STAI LEGGENDO
𝖳𝗈𝗌𝗄𝖺(𝖢𝗁𝖺𝗇𝗁𝗈,𝖧𝗒𝗎𝗇𝗅𝗂𝗑)
Fanfiction𓂃𝖥𝗎𝗅𝗅𓂃 𝖳𝗈𝗌𝗄𝖺: درد روح باورم کن مین، خواهش میکنم! من واقعا واقعا عاشقتم. اگه... اکه قبولم نکنی و پسم بزنی، من میمیرم و این، شعار نیست... سر به زیر انداخت و با نوک کفشش روی زمین خاکی ضربه زد: بازی دادن احساسات درست نیست آقای بنگ پس میخوام...