9: "𝖲¹,𝖲𝖤𝖧𝖴𝖭"

1.4K 385 258
                                    


" پـارانوئیــــد "

نه دوری که منتظرت باشم،
و نه نزدیک که به آغوشت کشم.
نه از آنِ منی که قلبم تسکین گیرد
و نه از تو بی‌نصیبم که فراموشت کنم!
تو در میان همه چیزی و اما..
هیچ چیزِ من نیستی!

....

{قسمت نهم}

از همنشین شدن با کسانی مثل بکهیون نفرت داشت..سخت بود که عامل تمام بدبختی‌هاش کنارش بشینه، تهدیدش کنه و کاری از دستش بر نیاد!
اگر فقط خودش بود و خودش..
اگر فقط کمی سنگدل بود..
به همه چیز پایان می‌داد و به بدترین شکل ممکن اون رو می‌کشت!
ولی در توانش نبود..
برای همین، با چهره‌ای خونسرد کنار بکهیون و دوستانش نشسته و معرکه‌ی روبه‌روش رو تماشا می‌کرد.
×زود باش؛ تو که نمی‌خوای رئیس بیونو عصبی کنی هوم؟
نگاهش چرخید و روی لب‌های سُرخ کسی که هر از گاهی با لبخند نگاهش می‌کرد نشست.
این مدل لبخند‌ها رو به خوبی می‌شناخت!
÷خواهش می‌کنم، یکم بهم فرصت بدین، پولو جور می‌کنم!

زن، پای پنهان شده در کفش پاشنه بلندش رو روی صندلی کنار بدن مرد گذاشت و سمتش خم شد..چونه‌ی مرد رو لمس کرد و با حالت اغواگرانه‌ای لب زد:
×از آخرین باری که این‌طور التماس کردی، سه هفته می‌گذره. ما باید با دروغگو کوچولویی مثل تو چیکار کنیم؟
به نظر می‌رسید مرد کمتر از سی سال سن داشته باشه. طوری می‌لرزید که انگار زمان مرگش رو حس کرده.
حالش بهم می‌خورد..
از این سبک زندگی، از کارهایی که بیون می‌کرد، از اون مرد ضعیف که با گریه کردن فاصله‌ای نداشت. از همه‌اشون نفرت داشت!

صورت مرد به سمت بکهیون که درست کنار سهون نشسته بود چرخید..اشک‌ تمساح به راه افتاد و التماس‌هاش گاراژ رو پر کرد:
÷رئیس؛ خواهش می‌کنم. فقط یک هفته، یک هفته..
_معامله، معامله‌است کوآن!
این‌بار بکهیون به حرف اومد و انگار همین برای این‌که دختر صاف بایسته، اسلحه‌اش رو از پشت کمرش بیرون بکشه و روی سر مرد بذاره کافی بود..
÷رئیـــــس؛ لطفا، آخه من چطور باید دخترمو..
با ضرب محکمی از جاش بلند شد و نگاه همه‌ی کسانی که داخل گاراژ بودن رو به خودش جلب کرد.
دست خودش نبود..
نمی‌تونست اون‌جا بشینه و شاهد معامله‌های کثیف بکهیون باشه!

قدمی سمت خروجی برداشت اما صدای محکم بکهیون، قدم‌هاش رو شل کرد:
_سهونا، باید کارو یاد بگیری..
زنِ سرخ لب، پوزخندی به دست‌های مشت شده‌ی سهون زد و سمتش قدم برداشت..
نگاه خونسرد سهون، روی چشم‌های تیز و براقی که از فاصله‌‌ی کمی نگاهش می‌کرد نشست و اخمش پر رنگ‌تر شد!
×بگیرش. اسلحه به دست، قطعا سکسی‌تری!
درست روی لب‌هاش زمزمه کرد و بعد از به زور جا دادن اسلحه تو دستش سر جاش برگشت..

برای فهمیدن اتفاقی که اطرافش رخ می‌داد، به وقت زیادی نیاز نداشت..
پس این‌بار نگاه بهت‌زده‌اش بود که روی بکهیون می‌نشست..
_ماموریت امروزت اینه!
پوزخند مرد کوتاه قد و لبخند اطرافیان..
اسلحه‌ای که تو دستش بود و صدای التماسی که هنوز به گوش‌هاش می‌رسید!
_برای یه قاتل، نباید کشتن یه نفر دیگه سخت باشه. بزنش هون هون!
اوه..
باز هم برگشت سر خونه‌ی اول!
+همین‌طوره..
زمزمه کرد و یک تای ابروی بکهیون بالا پرید..
برخلاف تصور رفتار کردن یکی از عادت‌هاش بود..
اما این فقط خودش بود که می‌دونست پشت نگاه خونسردش چی پنهان کرده!
قدم‌هاش به سمت مرد محکم بود اما این فقط خودش بود که می‌دونست استخون‌هاش چه طور می‌لرزن!
قاتل، قاتل بود..
مگه تعداد آدم‌هایی که کشته، در قاتل خطاب شدنش تغییری ایجاد می‌کنه؟

PARANOIDDonde viven las historias. Descúbrelo ahora