خوراکی اخر شبی...
به تصویر رنگی داخل کتابش نگاه میکرد و تلاش میکرد همزمان که به حرفای جیمین گوش میده بدون چشم برداشتن از کتاب کمیکش پشت سر پسر راه بره.
جیمین دو طرف خیابون نگاه کرد و دست تهیونگ رو محکم گرفت تا از خیابون رد بشن "فعلا قرار شده من از دوچرخه هیونگ استفاده کنم تا زمانی که از سربازی برگرده ولی بنظرم فایده نداره، میدونی دوچرخه عمرش رو کرده بعدش هر وقت مرخصی بگیره دوباره باید دوچرخه اش رو پس بدم. نمیشه که یه روز پیاده بریم مدرسه یه روز سواره، اصلا تقصیر تو چیه که بخاطر من پیاده میای."
جیمین نفسی گرفت و به پسر اویزون از دستش نگاه کرد انگار تمام مدت برای خودش سخرانی میکرده "هی باتوام شنیدی چی گفتم؟" تهیونگ تا آخر تصاویر صفحه رو با دقت نگاه کرد و زیر لب به نشانه بله هووومی گفت.
جیمین حرصی تهیونگ هل داد و چپ چپ نگاش کرد" بیشعور یه ساعته دارم برا تو حرف میزنم" تهیونگ بالاخره دل از کتاب دستش کند و اونو تو کوله اش گذاشت "باشه حالا چرا وحشی میشی؟! دوباره بگو چی میگفتی"
پسر نگاهی به تهیونگ انداخت و تصمیم گرفت خلاصه حرف بزنه" هیچی گفتم برام دوچرخه بخرن" تهیونگ کوله اشو رو پشتش درست کرد "خب این همه داد و بیداد داشت؟" جیمین محکم به بازوی رفیقش کوبید با دیدن دیوار آجری جیمین بجای خدافظی پیشنهاد داد "من که تو تنبیه ام نمی تونم برم بیرون تو بیا بریم خونه ما تنها نمون"
تهیونگ بدون درنگ رد کرد"نه خونه میرم راحت ترم" جیمین از جواب سریع و قاطع پسر متعجب دوباره تلاش کرد" مطمئنی؟ میخوای من بپرسم شاید بابام بیخیال تنبیه شد؟" تهیونگ گوشه لبشو جوید واقعا دلش نمیخواست برنامه این شباشو خراب کنه "نه من تنها راحتم"
جیمین کفری به پسر پرید "میترسی باهم تنها شیم؟ نگرانی اتفاقای اردو بیفته ؟ مگه در موردش حرف نزدیم؟" جیمین لحظه به لحظه قرمز تر میشد و تهیونگ نگران حرفایی که ممکنه بزنه جلو رفت و دستشو رو دهن پسر گذاشت "هیششش. اروم چرا داد میزنی؟ بخاطر اون نیست"
جیمین دست پسر از روی دهنش پس زد و دوتا نفس عمیق کشید "پس چته؟" تهیونگ واقعا نمیدونست میتونه در مورد همچین چیزی حرف بزنه یا نه پس سعی کرد تو لفافه توضیح بده "اه لعنتی... شبا قبل خواب یکاری میکنم که توی خونه شما نمیشه"
جیمین مشکوک به پسر نگاه کرد"خب پس من میام خونتون" تهیونگ داخل موهاش چنگ زد " با تو نمیشه یعنی اههه.." جیمین غرید "بخاطر شب اردوئه وگرنه اون چه کار کوفتی ایه که به من میگی نیام خونتون؟" تهیونگ به سمت جیمین رفت مجبور بود بگه قبل اینکه سوء تفاهم بزرگی درست کنه البته که اونا داخل یه سوتفاهم بزرگ به نام دوتا رفیق گیر کرده بودند.
تهیونگ موهاشو رها کرد و با صدای ارومی حرف زد " قبل خواب میزنم ولی نه اونطوری که تو میزنی." جبمین جملات پسرو بالا پایین کرد مگه چقدر تفاوت میتونه بین زدن پسرا باشه متعجب پرسید"مگه چه جوری انجامش میدی که من نباید باشم ؟"
YOU ARE READING
Never
Fanfiction(تکمیل شده) تهیونگ دسته صندلی چرخدار رو گرفت و جیمین به سمت خودش کشید به اطراف نگاهی کرد تا مزاحمی نباشه سرشو نزدیک برد و با صدای آهسته حرف زد "یعنی میگی همه دفع اول نمی تونن بیان؟ توهم اینجوری بودی؟" جیمین مثل تهیونگ صورتشو جلو برد و لحن صدای پسرو...