جَهان

120 17 94
                                    




تلالو خورشیدِ سرخ فامِ غروب از لای پرده های سنگین و یشمی رنگ عبور میکرد 
و انگشت های باریک و گرم خود را به پوست لطیف بدن برهنه ای که بین ملحفه های به رنگِ اسمانِ گریان ، پیچ و تاب میخورد  ، رساند

سینه اش را مملو از هوای پاک و خنک جاری در اتاقش کرد
و بعد از باز کردن پلک های پف دارش  شروع کرد به لمس خنکی پارچه ابریشمی رنگ با نقطه نقطه بدن نیمه عریانش 
و از حسی خوبی که زیر پوستش جریان یافت، لبخندی به لطافت غنچه های رز سفیدی که زیر پنجره اتاقش درحال شکفتن بودن ، زد

دهانش را تا حدی که امکان داشت باز کرد و صداهای اغراق امیزی همراه خمیازه اش از گلویش خارج شد

ردیف دندان های مرواریدی اش نمایان شد
وقتی که چهره اخم الود مادر بشاشش توی ذهنش نقش بست

*
-یه شاهزاده هیچ وقت دهانش را انقد باز نمیکند پسره ی خیره سر ، این صدا های اهریمنی دیگر چیست

_مادر جان ، هیچ ملکه ی به یه شاهزاده نمیگه خیره سر این سخنان اهریمنی دیگر چیست   
*

دستش رو بین تار های مواج موهایش برد و انها را از انچه که بودن هم شلخته تر کرد

کلافه بازدمش را بیرون داد که تره ای از موهایش همراه ان به سمت  بالا به پرواز در امدن

چند بار دیگر هم سعی کرد اما از درست کردن ان به شدت عاجز بود

بدن ظریفش را که انگار توسط مجسمه ساز معروف رومی به زیبایی تراشیده شده بود را کش و قوس داد

تا وقتی که صدای استخوان هایش را نشنید ، دست از این کار بر نداشت

نگاه زر کاری شده اش را به دور تا دور اتاقی که آشوب بود  انداخت  و وقتی توانست پیراهنی سفید و ساده ساتنی که دنبالش بود را پیدا کند سمتش پرواز کرد

به سرعت شروع کرد به بستن دکمه های ریز ان  که  مروارید های اصل بودن 

وقتی دستش اخرین دکمه که از قضا بالاترین ان ها نیز بود برخورد کرد مروارید سفید براق از لباس جدا شد و بعد از چند بار بالا و پایین پریدن از دید شاهزاده خارج شد

مادرش هر روز به او گوشزد میکرد که نباید خودش لباس خودش را بپوشد  اما  پسر علاقه ای به فهمیدن نشان نمیداد

بدون اینکه اهمیتی به یقه باز و پریشون لباسش دهد 
فاصله اینه سلطنتی که کمی خاک روی ان نشسته بود تا در دو لنگه کنده کاری شده ی اتاق عظیمش را طی کرد و به شتاب ان را گشود

ریز ریز خندید وقتی پرش ناگهانی بدن دو نگهبان جلوی درش را دید 

سمت پسر درشت نقشی که موهای طلایی رنگش برعکس چند روز پیش حالا کوتاه بودن رفت

 Di mi nombre(z.m)          نام مرا بگوWhere stories live. Discover now