Oneshot

425 97 122
                                    





_هایششششش....باور کن دلم میخواد قیچی بردارم و تموم اون چتری های مزاحمشو بتراشممم.... لعنت به اون مو هااااا... با امروز دقیق میشه پنج ماه کوفتی که مثل سایه افتادم دنبالش تا شاید یه پنجره ی فاکی تو کلاسش باز باشه و یه نسیم خیلی کوتاه بزنه تا اون چند تا تار از توی صورتش بره کنار و بتونم ببینمش.... ولی محض رضای خدا اون حتی کنار پنجره هم نمی شینهههه... هایشششش... مینهییییی....اون چجوری خودش میتونه جلوشو ببینه؟... چطوری اصلا راه میرههه؟... من میخوام ببینم اون صورت لعنتیشوووووو.... میتونم به جرعت قسم بخورم تنها کسی ام که صورت کراشش رو ندیده.... من حتی اسمشم نمیدونم فاکککک...هایشششش... لعنتی اون تو مدرسه ی منه و من حتی نمیدونم چشناش چه رنگیه چون ندیدمشون اون فاکیارووووووو....

پسر گنده بک برای بار دهم توی اون مدت که یه بند داشت حرف میزد، سرش رو روی میز کوبید و با لحن زاری زیر لب غر غر کرد....

*وووااااووو.... مین یونگی.... این بار شد چهارده ثانیه.... رکورد قبلیت رو شکوندی... تبریک میگم... هشت ثانیه ی تمام بی وقفه از اون پسره حرف زدی....

دختر همونطور که آبمیوه ی پرتقالش رو با نی سر میکشید، گفت و انگشت شصتش رو برای دوست صمیمی خل وضعش بالا برد....

_محض رضای خدا مینهیییی....همه رفیق دارن منم رفیق دارم.... پاشو اون کون استخونیتو تکون بده برو از طرف من یه حرکتی بزن باهاش صحبت کن....پاشو برو جلوش از من تعریف کن شاید اینجوری راحت تر بتونم جلوش جنتلمن بازی در بیارم....

دخترک همونطور که با قیافه ی پوکرش انگشت وسطش رو بالا میبرد، به یونگی زل زد...

*هِی بِچ بوی.... نصف مدرسه برا همین کون استخونی که تو کوری و حجمشو نمیبینی دست و پا میشکنن... درضمن جنابِ مثلا جنتلمن... من به جات برم جلو؟.... گمشو خودت یه حرکتی بزن بزدل.... دیر بجنبی پریده ها... ببین کِی گفتم..... مخصوصا این کراش تو که از این آدمای بی سر صداست... یهو دیدی چشم رو هم گذاشتی  کراشی میمونه که فارغ التحصیل شده رفته و دل توعه احمق که پیشش گیره....

یونگی با این حرف دوستش دستش رو لای موهای خودش برد و به همشون ریخت....

_هایششش... لعنت بهت... کمک که نکردی هیچ، بدتر  استرسیم کردی.... خودم یه غلطی میکنم....حتما قبل از جشن فارغ التحصیلی همه چی رو میرم بهش میگم..... تو چیزی ازش میدونی؟... از چی خوشش میاد؟... یا هرچی...

*پابوووو... کراش توعه بعد من چیزی بدونم ازش؟....

مینهی میخواست از حرص یه ضربه ی محکم هم حواله ی کله ی اون پسر احمق بکنه که با دیدن قیافه ی دمغش بیخیال شد...

*هاه....خیلی چیزی نمیدونم ولی هم کلاسیاش روح صداش میکنن.... و تا جایی که من دیدمش حتی یه نفر هم دور و برش نبوده...پس یا خیلی بی حاشیه و آدم به دوره...یا یه چیز عجیب غریبی راجع بهش هست... یا هم که از اون سگ اخلاقاست....که احتمال گزینه ی سوم بیشتره...

❄Physics or Biochemistry❄Où les histoires vivent. Découvrez maintenant