27

1.1K 248 73
                                    

فلیکس:

یعنی واقعا ضد ابه؟
با تعجب به گوشی جدیدم خیره شدم و چندبار اونو تو دستم چرخوندم
باید امتحانش کنم تا مثل دفعه ی قبل نشه!!

لباس هام و با هیجان کندم و به سمت حموم دویدم
باید این و امتحان کنم
ولی قبل از اون به ضمانت نامش نگاه کردم
تا اگه خراب شد سریع پسش بدم و بگم وقتی بازش کردم روشن نمیشد

شیر اب و باز کردم و تا وقتی که پر بشه چندتا چیبس از قفسه ی توی  حموم برداشتم و
روی سینک نشستم و مشغول خوردن چیپسم شدم
باید حتما دفعه ی بعدی کوکتل صابونی بخرم !!

گوشی رو چرخوندم که لوگوی پشت اون نظرم و به خودش جلب کرد
اوه...اینکه لوگو بی تی اسه!!
واو...چقدر قشنگ و کیوته
یادم باشه براش یه قاب شفاف بگیرم
نه کدر ...
وقتی دیدم آب تا لب ها ی وان بالا اومده سریع از سینک پایین اومدم و با عجله شیر اب و بستم

و توی وان نشستم و اروم اروم خودمو زیر آب بردم
گوشی رو روشن کردم
فااااک
واقعا ضد ابه!!
سرمو بیرون اوردم و جیغی از هیجان کشیدم بالاخره  یه چیز درست حسابی برام فرستادن
دوباره ساعتمو تنظیم کردم و رفتم زیر آب
که صدای دوقلوها بلند شد
اینا چرا اینجان؟؟
نهههه من میخوام ببینم گوشیم تا چند دقیقه زیر آب میتونه بمونه!!!
نمی تونم الان بیام بیرون
زیر آب با خودم کلنجار میرفتم که بیام بالا یا نه ولی با صدای بلندی که اومد با ترس بالا اومدم
و بهشون خیره شدم
چندثانیه گذشت که موقعیت و تحلیل کردم تکه چوب های کوچیک اینور و اونور و دری که دیگه در محسوب نمیشد باعث شد غیر ارادی داد بزنم و شامپو ها رو به سمتشون پرتاپ کنم 

چرا درو شکوندید؟؟؟؟؟؟
.
.
.
.
.
.
.

"یعنی واقعا موضوع این بود ؟من که اصلا توی فاز خودکشی و اینا نیستم "
"ما ترسیده بودیم و تو سرت زیر آب بود چندبار در زدیم ولی تو جوابی ندادی "
هیونجین با خجالت زدگی توضیح داد

و من فقط سرمو تکون دادم
"ولی ...تو زیر آب داشتی چیکار میکردی؟"
با حرفش گوشیم و از زیر آب بیرون اوردم و در حالی که بهش نشون میدادم گفتم
"گوشی جدید گرفتم بعد همه گفتن ضدآبه منم گرفتم و داشتم زیر آب امتحانش میکردم"
"آها پس چرا توی وان چرا توی سینک امتحانش
نکردی "

"چون ...صبر کن راست میگی"
با تعجب پشت گردنم و خاروندم چرا به این فکر نکردم
لبخند معذبی زدم و به وان اشاره کردم
"بیخیال دوست دارید با هم امتحانش کنیم ؟"
"چیو؟"
"ضد آب بودن گوشیو"
"اوه اره "

هیون سری تکون داد و سریع لباس هاش و عوض کرد و اونا رو روی آویز لباس قرار داد
صبر کن بدن هاشون چرا اینقدر روفرمه
با هیجان دستامو روی وان تکیه دادم و منتطر موندم که برگردن

و همین که برگشتن چشمام و چرخوندم و خودمو مشغول نشون دادم
"جا کن جا کن "
هیون من و هل داد و خودشو توی وان جا داد
دست هیونجین و کشید و اون و کنار خودش نشوند

ولی دست و پاهای اونا دراز بود و کل حجم وان و گرفته بودن و باعث ناراحت بودن من میشدن !!!

پس دستامو روی لبه ی وان گذاشتم و خودمو کمی بلند کردم و روی پاهاشون نشستم
"خوب الان راحتم!"

سرمو عقب بردم و به سرشونه هاشون تکیه دادم
اخیش" حس میکنم تو بهشتم "

با لبخند نگاهی به هیون انداختم و بعد یه نگاهی به هیونجین انداختم
"راحتید؟"
" آره اره راحتیم "
"خوبههه "
.
.
.
.
.

TWO DADDY'S (Completed)Where stories live. Discover now