با عصبانیت پتو رو کنار زدم و از روی زمین سرد و سفتی که روش خوابیده بودم بلند شدم
نگاهی به فلیکس انداختم که بالشت استوانه ای صورتی رنگی تو بغلش بود و معلوم بود داره خواب هفت پادشاه و میبینه
پتویی که روی زمين انداخته بودم و برداشتم و درحالی که دست پاهاش به صورت نرمال برمیگردونم پتو رو روی بدنش کشیدماین بچه چرا مثل خر چنگ میخوابه؟
لبخندی به موهای آشفته اش زدم و با خاموش کردن چراغ از اتاق بیرون زدم
آه گشنمههه
با غر غر دست هامو کشیدم و خمیازه کنان به سمت اشپزخونه قدم برداشتملینو رو دیدم که با سونگمین و چان داشتند حرف میزد و معلوم بود که بحث داغی رو داشتن چون صورت سونگمین عصبی بود و معلوم بود هر لحظه ممکنه جرشون بده
چشم هامو مالوندم و با لبخند صندلی رو کشیدم ولی....من نباید اینجا میبودم!!!!....
چند ثانیه طول کشید که همه چی مثل سناریو از جلو چشم هام رد شد
لعنتی اون نمی دونه ما اینجا بودیم
با ترس و استرس صندلی رو دوباره سر جاش برگردونم و در حالی که دست هامو به صورت ضربدری تند تند جلوی صورتم تکون میدادم "ما اینجا نیستیم "و زمزمه کردم
ولی به جای پرت شدن لیوان یا بشقاب با خنده هاشون روبرو شدم
YOU ARE READING
TWO DADDY'S (Completed)
Fanfiction𝙣𝙖𝙢𝙚 :𝙩𝙬𝙤 𝙙𝙖𝙙𝙙𝙮𝙨 𝙜𝙚𝙣𝙧𝙚 :𝙛𝙪𝙣𝙣𝙮 𝙘𝙤𝙢𝙚𝙙𝙮 𝙨𝙤𝙘𝙞𝙖𝙡 𝙢𝙚𝙙𝙞𝙖 (ѕᴍụᴛ ʙ×ʙ) 𝙘𝙤𝙪𝙥𝙡𝙚:𝙝𝙮𝙪𝙣𝙡𝙞𝙭 (ᴍɪɴѕụɴɢ) 𝙬𝙧𝙞𝙩𝙚𝙧:𝙜𝙝𝙯𝙡𝙠𝙗𝙞 ❜ همه چ...