𝓱𝓮𝓵𝓵𝓸 𝓫𝓪𝓫𝔂'𝓼
پارت قبل شرط ووت نذاشتم
واسه همین همینجوری گذاشتم_______________________________
صبح زود تایمر موبایل به صدا در اومد و تهیونگ با حالت کرختی اون رو خاموش کرد، با نگاهی نامفهوم به اطراف خیره شد و هنوز درک درستی از اطرافش نداشت.
سرجاش از حالت خوابیده بیرون اومد و به اطراف خیره شد وقتی ویندوزش بالا اومد سریع پتو رو کنار زد و به طرف اتاق کوچیکی که مخصوص حمام و دستشویی بود رفت. با باز شدن، دهنش باز شد و با ناباوری به اونجا نگاه کرد، حتم داشت پول تنها وان اینجا برابر با خرج و مخارج 6 نسل از اونها، قدم های آرومش رو به داخل برد. لباساش رو تک به تک بیرون آورد و توی سبد چرک انداخت، از توی آیینه قدی به بدن خوش اندام و زیباش خیره شد، شکم و پاهای لاغر، پوست گندمی با ناهمواری هایی که برای هرکس زیبا بود. نگاهش رو از آیینه برداشت و آب گرم رو باز کرد تا کمی توی وان بشینه، ذوق زیادش مانع از این نمیشد که توی اولین روز زندگیش توی این قصر از وان استفاده نکنه، میترسید همین امروز گند بزنه و باعث به اخراجش کنن.
نشستن توی وان و دوش گرفتنش سر جمع فقط 20 دقیقه شد، با حوله پیچ کردن خودش از اتاق بیرون اومد، سرش رو بالا گرفت و با دیدن مردی سیاه پوش توی اتاق جیغ بلندی کشید و روی زمین افتاد، کرد نگاهش رو از روی زمین گرفت و به تهیونگ داد، پسرک با درک اینکه اون شخص جونگکوکه نفس عمیقی کشید و سعی کرد به ترسش غلبه کنه و اصلا متوجه حوله کنار رفته از روی پاهاش نبود.
جونگکوک هم شخص خودداری نبود که چشمهاش رو از اون مجسمه اغواگر بگیره،تهیونگ وقتی پی برد تقریبا جلوی رئیسش لخته حوله رو درست کرد و بندش رو سفت بشت، شاید قبلا قصدش این بود مرد رو شوگر ددی خودش قرار بده اما نه وقتی که اون بهش یه جا برای موندن و همچنین شغل داده.
-" اهم... جونگکوک شی کاری داشتید با من؟" تهیونگ با صدای آرومی پرسید و جرعت نگاه کردن به چشمهای گستاخ مرد نداشت.
-" خب امروز روز اولت بود چون دیروز خودم نبودم میخواستم اینجا رو بهت نشون بدم اما انگار خیلی زودتر اومدم ولی پشیمون نیستم." جونگکوک هنوز نگاه خیرشو از تهیونگ نگرفته بود و بی پروا حرفاش رو به زبون آورد.
تهیونگ شوکه نگاهش رو به مرد داد و زبونش یاری نمیکرد تا حرفی بزنه. مرد اشراف زاده، زمانی به پسر نداد و با پشت کردن بهش راه بیرون رو در پیش گرفت:
-" بیرون منتظرت میمونم هوا هنوز گرگ و میشه پس اول میریم به باغ قصر و بعد از صرف صبحانه منو میرسونی شرکت."-" چشم قربان." تهیونگ با تعظیم جواب جونگکوک رو داد و به زمین نگاه کرد.
کوک چند قدم به پسر نزدیک شد، دستش رو زیر چونش گذاشت و اون رو بالا آورد، به چشمهای خمار و نقاشی شدهش خیره شد، سرش روی رد جلو و زیر گوشش زمزمه کرد:
-" قربان رو دوست ندارم... چطوره ددی صدام کنی؟ همونی که خودت میخواستی!"
YOU ARE READING
||Danger - خطر||
Fanfiction• 𝗙𝗶𝗰: 𝗗𝗮𝗻𝗴𝗲𝗿 • • 𝗖𝗼𝘂𝗽𝗹𝗲: 𝗞𝗼𝗼𝗸𝘃, 𝗡𝗮𝗺𝗺𝗶𝗻 • • 𝗚𝗲𝗻𝗿𝗲:𝗥𝗼𝗺𝗮𝗻𝗰, 𝗙𝗮𝗻𝘁𝘀𝘆, 𝗥𝗼𝘆𝗮𝗹• • 𝗪𝗿𝗶𝘁𝗲𝗿: 𝗡𝗶𝗸𝗮 • •𝗧𝗶𝗺𝗲 𝘂𝗽: جمعه • . . . . . •کیم تهیونگ دانشجو حقوق که به طور اتفاقی با جئون جونگکوک مایه دا...