از سر و کله زدن با جیمین خسته بود، تمام این یک هفته به جای اینکه فکر کنه ناگهانی در حال بحث و جدل با هم اتاقیش پیدا میشد.
روزای آخر حتی سر یه فنجون قهوهای که کنار پنجره از یاد برده بود دعوا شدن، به حدی سنگین که جیمین از خوابگاه رفت و نیمه شب برگشت، اونها به دعوا، قهر و آشتی عادت داشتن اما جو معذب و سنگین هیچ وقت بینشون نبوده، هیچ وقت برای آشتی کردن تعلل نمیکردن، شاید این دفعه غرور جیمین و لجبازی تهیونگ عامل اصلی این جدایی بود.
زیپ ساکش رو بست و نگاه اجمالی به اتاق انداخت، صبح زود جیمین به خوابگاه برگشت تا شاهد رفتن بهترین دوستش باشه، از هر جهت که به این قضیه نگاه میکرد، کل وجود جئون جونگکوک مشکوک بود چه بسا که بیرون از شهر کنار جنگل یه قصر داره، نکنه قبل از اینکه تهیونگ رو ببره اونجا بهش موادی زده؟ خون به مغزش نمیرسید با این فکر، نگران بود از وضعیت پیش اومده اما دیگه نمیخواست چیزی بگه، نه وقتی که خود تهیونگ مستقیم گفت که خودش مسئولیت انتخاب راههای زندگیش رو داره.
با صدای ریزی از بهترین دوستش خداحافظی کرد، حتی روی نگاه کردن به صورتش رو هم نداشت، شاید اون مرد مشکوک بود اما تهیونگ بعد از سالها از اون مرد سیاه پوش و قصر مرموزش آرامش میگرفت پس دلیلی نداشت این احساس رو پس بزنه.
همراه با یک چمدون از خوابگاه بیرون اومد و به مردی که کنار خیابون با یک لیموزین انتظارش رو میکشید رو به رو شد، قطعا مرد نآشنا بود و هیچ شناخت قبلی ازش نداشت، اما حتی با یک نگاه به لیموزین میتونست بفهمه که از طرف جئونه.
مرد نزدیک پسر شد و برای احترام توی دیدار اول تعظیم کرد، با صدای رسایی خطاب به پسرک متعجب گفت:
-" کیم هانبین مشاور و همراه ارباب جئون هستم، امروز من مسئولیت بردن شما رو دارم لطفا همراه من بیاید."-" خوشبختم هانبین شی، کیم تهیونگ هستم راننده استخدام شده." تهیونگ هم متقابلا خم شد و لبخند زیبایی زد، لبخندی که چشمای هر ببینده ای رو مسخ به خودش میکرد. پست سر هانبین سوار ماشین شد و به جاده نگاه کرد.
وقتی در حال قدم زدن توی قصر بود، احساس میکرد شاهزاده ای گمشده هست که به زندگی برگشته، تمام نقاط قصر یک قوت قلب برای پسر بود. اون سالها به دنبال رفع نیازی بود که هیچ اطلاعی ازش نداشت، شاید به یک اتفاق بزرگ نیاز داشت، اتفاقی که این زندگی کسل کننده رو زیر و رو کنه.
چشم هاش رو بست و بخاطر کم خوابی و افکار ریز و درشت طی این هفته بهش زعت به خواب رفت. هانبین بعد از بخواب رفتن پسر سریع به جئون زنگ زد تا اطلاع لازم رو بهش بده.
-" رئیس همونطور که خواستید کیم تهیونگ در حال اومدن به قصره." مشاور با لحن محترمی خطاب به مرد پشت تلفن گفت؛ شاید بعد از سالها میتونستند زندگی کنن.
ESTÁS LEYENDO
||Danger - خطر||
Fanfic• 𝗙𝗶𝗰: 𝗗𝗮𝗻𝗴𝗲𝗿 • • 𝗖𝗼𝘂𝗽𝗹𝗲: 𝗞𝗼𝗼𝗸𝘃, 𝗡𝗮𝗺𝗺𝗶𝗻 • • 𝗚𝗲𝗻𝗿𝗲:𝗥𝗼𝗺𝗮𝗻𝗰, 𝗙𝗮𝗻𝘁𝘀𝘆, 𝗥𝗼𝘆𝗮𝗹• • 𝗪𝗿𝗶𝘁𝗲𝗿: 𝗡𝗶𝗸𝗮 • •𝗧𝗶𝗺𝗲 𝘂𝗽: جمعه • . . . . . •کیم تهیونگ دانشجو حقوق که به طور اتفاقی با جئون جونگکوک مایه دا...