Ep 9 ❤️🦊

274 41 29
                                    

هلوووووووووووووووووو

من برگشتم😂

واقعااااا ببخشید که این چند روز آپ نکردم🥲
کار ریخته بود رو سرم و با زوررررر یکمش تمام شده😂

خوب خلاصه واقعا ببخشید🙇🏻‍♀️
خوب بچه ها خودتون رو آماده کنید که قراره اتفاق های جدید با راز های فراوان رو مشاهده کنیم😈

زرم رو زدم برید بخونید(:
_______________

(از زبان سوبین)

سریع به سمت عمارت رفتم  وقتی یونجون تو بغلم بود تونستم گرمای زیاد بدنش رو حس کنم و  یعنی یونجون سرما خورده و این برای بدنش خوب نیست

نونا و عمو جیمین رو کنار ورودی عمارت دیدم، به سمتشون رفتم
عمو جیمین سریع خودش رو بهمون رسوند: چی شده..یونی چیزیش شده

دیدم چطوری دستای کوچیک‌ و ظریفش میلرزید ، به یونی که تو بغلم خوابیده بود نگاه کردم و اون رو یکم بالا کشیدم : عمو جان نگران نباش حالش خوبه فقط تب کرده می ترسم سرما خورده باشه

عمو سرش رو تکون داد : تو ببرش تو اتاق منم به جین می گم بیاد
سرم رو تکون دادم و از راه پله هایی که به بالکون اتاق یونی وصل بود رفتم بالا، وارد اتاقش شدم و به سمت تخت حرکت کردم خم شدم و بدنه ظریف و سبکش رو به آرومی رو تخت خوابوندم، پتو روش کشیدم و کنارش نشستم
بدنش داغ کرده بود و من میترسیدم که تشنج کنه، در اتاق باز شد و عمو جیمین به همراه عمو یونگی و آپا وارد اتاق شدن، آپا به طرف دیگه ی تخت رفت تا یونجون رو معاینه کنه

جین: بدنش داغ کرده اما نه زیاد اما بازم باید دماش رو بیاریم پایین که دچار تشنج نشه  با خودم چندتا قرص آوردم اگر بخورشون دمای بدنش رو میاره پایین

آپا از کیفش چندتا قرص در آورد و رو پاتختی گذاشت و به سمت عمو ها رفت: یونگ درباره ی اون موضوع هم میدونم نگرانی اما باید صبر کنیم وقتی زمانش رسید بهش بگو

درباره ی چه موضوعی؟ نکنه اتفاقی افتاده که من ازش بی خبرم؟؟
سوبین آروم باش اگر اتفاقی بیوفته آپا حتما می گفت، اما اون موضع درباره ی چی هست که عمو یونگی و عمو جیمین ایقدر نگرانن
به سمت یونجون برگشتم و دستش رو تو دستام گرفتم و نوازشش کردم ، امیدوارم هرچی که باشه ربطی به یونجون نداشته باشه.

یونگی،جیمین و جین درحال تماشا کردن این صحنه ی دلنشین بودن

یونگی: واقعا خوشحالم که اون دوتا بعد از این همه سال  بهم اعتراف کردن

جین سرش رو تکون داد: منم براشون خوشحالم، اون دوتا واقعا بهم میان
یونگی و جیمین حرفش رو تایید کردن

جیمین: بهتره تنهاشون بزاریم، بالاخره بعد از این همه سال بهم رسیدن و نیاز دارن باهم تنها باشن
جین و یونگی سرشون رو تکون دادن و از اتاق خارج شدن
....................

Love you baby Fox🦊Where stories live. Discover now