Ep 11 ❤️🦊

239 34 18
                                    

سلام من اومدم😁

برید بخونید🤧
...........

وقتی بومی تو بغلم خوابش برد روی تخت خوابوندمش و رو تختی رو روش کشیدم
خودم هم کنارش نشستم و به تاج تخت تکه دادم دستام رو لای مو هاش بردم و شروع کردم به نوازش کردنشون

؟_ می دونم این یک سال عذاب کشیدی اما بهت قول میدم همه چی رو درست کنیم

اشکام روی صورتم جاری شدن ، یک ساله گیو کوچولوم شکسته ، دیگه مثله قبل نمی خنده فقط یک لبخند خشک شده ی کوچیک روی صورتش دیده می شه، دیگه نمی تونم پسر کوچولوم رو اینقدر شکسته و ضعیف ببینم

با صدای باز شدن در سرم رو برگندوندم و بهش لبخندی زدم
آروم نزدیکمون شد و دستاش رو روی صورتم کشید و اشکام رو پاک کرد: می دونی که اشکات نقطه ضعفه منن

دستام رو روی دستاش که رو صورتم بود قرار دادم و بوسه ای به کفش زدم
بهش نگاه کردم : ته کی قراره این کابوس تمام شه ، دیگه تحمل دیدن گیو رو توی این شرایط رو ندارم

روبه روم روی تخت نشست و من رو سمت خودش کشید  سرم رو روی شونه هاش گذاشت و سرم رو نوازش کرد و بوسه ای روی گردنم گذاشت که باعث لرزیدنه بدنم شد
لبخندی بهم زد

تهیونگ: کوک بخاطر گیو ، بخاطر پسرمون هم که شده باید تحمل و صبر داشته باشیم اون به ما نیاز داره

نفسم رو دادم بیرون: راست می گی، بخاطر پسرمون هم که شده باید به تلاش کردن ادامه بدم

سرم رو آوردم بالا و به چهره ی تهیونگ نگاه کردم

جونگ کوک: من واقعا خوش بختم چون شوهرم همیشه به فکرمه

بهش نزدیک شدم و بوسه ای روی لباش گذاشتم

کوک: خیلی دوست دارم تهیونگ

اونم با لبخند جوابم رو داد

تهیونگ : منم دوست دارم بانی

اون شب تهیونگ و جونگ کوک تصمیم گرفتن کنار پسرشون بخوابن در حالی که جونگ کوک بومگیو رو توی بغلش گرفته بود و تهیونگ اون دو رو در آغوشش و اون اولین شبی بود که بومگیو بعد از یک سال تونست با آرامش و بدون هیچ کابوسی به خواب عمیقی بره

اون به این آرامش و خواب راحت نیاز داشت

چون فردا صبح روز بزرگی برای اون بود

روزی بزرگ‌ و تصمیم های سخت و ترسناک.....

ادامه دارد😌....

..........

فردا قسمت بعدی رو میزارم 😁

منتظر قسمت بعدی باشید چون قراره همه چیز رو براتون روشن کنم😈

باییییییییییی

آل ده لاو آیرست(:

Love you baby Fox🦊Where stories live. Discover now