سلام من اومدم😁
برید بخونید🤧
...........وقتی بومی تو بغلم خوابش برد روی تخت خوابوندمش و رو تختی رو روش کشیدم
خودم هم کنارش نشستم و به تاج تخت تکه دادم دستام رو لای مو هاش بردم و شروع کردم به نوازش کردنشون؟_ می دونم این یک سال عذاب کشیدی اما بهت قول میدم همه چی رو درست کنیم
اشکام روی صورتم جاری شدن ، یک ساله گیو کوچولوم شکسته ، دیگه مثله قبل نمی خنده فقط یک لبخند خشک شده ی کوچیک روی صورتش دیده می شه، دیگه نمی تونم پسر کوچولوم رو اینقدر شکسته و ضعیف ببینم
با صدای باز شدن در سرم رو برگندوندم و بهش لبخندی زدم
آروم نزدیکمون شد و دستاش رو روی صورتم کشید و اشکام رو پاک کرد: می دونی که اشکات نقطه ضعفه منندستام رو روی دستاش که رو صورتم بود قرار دادم و بوسه ای به کفش زدم
بهش نگاه کردم : ته کی قراره این کابوس تمام شه ، دیگه تحمل دیدن گیو رو توی این شرایط رو ندارمروبه روم روی تخت نشست و من رو سمت خودش کشید سرم رو روی شونه هاش گذاشت و سرم رو نوازش کرد و بوسه ای روی گردنم گذاشت که باعث لرزیدنه بدنم شد
لبخندی بهم زدتهیونگ: کوک بخاطر گیو ، بخاطر پسرمون هم که شده باید تحمل و صبر داشته باشیم اون به ما نیاز داره
نفسم رو دادم بیرون: راست می گی، بخاطر پسرمون هم که شده باید به تلاش کردن ادامه بدم
سرم رو آوردم بالا و به چهره ی تهیونگ نگاه کردم
جونگ کوک: من واقعا خوش بختم چون شوهرم همیشه به فکرمه
بهش نزدیک شدم و بوسه ای روی لباش گذاشتم
کوک: خیلی دوست دارم تهیونگ
اونم با لبخند جوابم رو داد
تهیونگ : منم دوست دارم بانی
اون شب تهیونگ و جونگ کوک تصمیم گرفتن کنار پسرشون بخوابن در حالی که جونگ کوک بومگیو رو توی بغلش گرفته بود و تهیونگ اون دو رو در آغوشش و اون اولین شبی بود که بومگیو بعد از یک سال تونست با آرامش و بدون هیچ کابوسی به خواب عمیقی بره
اون به این آرامش و خواب راحت نیاز داشت
چون فردا صبح روز بزرگی برای اون بود
روزی بزرگ و تصمیم های سخت و ترسناک.....
ادامه دارد😌....
..........
فردا قسمت بعدی رو میزارم 😁
منتظر قسمت بعدی باشید چون قراره همه چیز رو براتون روشن کنم😈
باییییییییییی
آل ده لاو آیرست(:
YOU ARE READING
Love you baby Fox🦊
Fanfictionکاپل:سوجون(سوبین تاپ+یونجون باتم) از TXT😍 و بقیه ی کاپل ها در ادامه ی فیک مشخص میشن😈 ژانر: انگست (البته بنظر خودم😂)،رومنس،شایدم اسمات😅😂 این اولین فن فیکشنی هست که می نویسم پس بهم سخت نگیرید🙂🥲