♡ chaky ♡

65 9 27
                                    

خلاصه:
راکی پسری از یه خانواده ی متوسطی که بعضی وقتا بخاطر قرض کردن پول توسط پدرش از بقیه و نداشتن پس دادن بدهیشون مجبور به کار کردن برای اونا میشد،
ولی حالا با ورود به دانشگاه جدیدش به اردویی میره که سرنوشتشو عوض میکنه.......

ژانر: اسمات، درام

》♤》♤》♤《♤》♤》♤》♤》♤》♤

چاکی:

امروز به گفته ی استاد به جنگل برای جمع آوری اطلاعات برای حیوانات در معرض انقراض میریم،
به گروه های دوتایی تقسیم شدیم، همگروهی من پسر جدید دانشگاه سونگمین بود بعد
× هی پسر میخوای باهم بریم تو جنگل بگردیم
+ هوم باشه بریم،
سونگمین فقط چند ماه از راکی بزرگتر بود و بهش اعتماد داشت برای همین باهاش رفت
پسر کوچکتر پشت سر پسر بزرگتر و افتاد
× دوست داری باهم بریم به کلبه وسطه جنگل
+ موافقم بریم من خیلی کنجکاو شدم ببینم توش چیه و چه کسی اونجا زندگی میکنه

سونگمین و راکی باهم به سمت کلبه رفتن، اما راکی متوجه نبود چه سرنوشتی در انتظار شه..
به جلوی کلبه رسیدن و وارد شدن سونگمین پشت سر راکی راه افتاد، 
وارد کلبه شدن و سونگمین راکی رو به سمت یکی از اتاق های داخل کلبه برد و درو باز کرد و راکی رو هل داد تو..

×به زندگی جدیدت خوش اومدی،

با این حرف سونگمین راکی به سمت دریچه ی داخل اتاق کشیده شد و وارد دنبای جدیدی شد،
دنیایی که سرنوشتشوتغیر میداد،

○□○□○□○□○□○□○□○□○□○□○□

اونوو: سرورم شما نباید تنهایی وارد جنگل بشید خطرناکه،
اگه پادشاه بفهمن منو خلع مقام میکنن،

ولیعهد اونوو که گوش نمیکرد به زیر دست خودش، تنهایی به سمت رودی که وسط جنگله رفت،
بعد از فوت ملکه اول و مادر واقعیش هروقت نیاز به آرامش داشت به اون رود میرفت و آرامش میگرفت،

دستور داد اسبشو آماده کنن، سوار اسبش شد و به طرف رود حرکت کرد،
اسبشو به درخت بست و کنار رود وایساد و به ماه که عکسش توی آب افتاده بود نگاه کرد،
نسیم آرومی میوزید چشماشو بست و گذاشت باد لابه لای موهاش بره،

با صدای دستو پا زدن کسی توی آب چشماشو باز کرد و بدون هیچ معطلی به سمت شخص ناشناس درون آب رفت،
فرد درون آب از دستو پا زدن خسته شده بود چشماش بسته بود دستشو به پهلوی فرد گره زد و همراه خودش از آب بیرون اورد،

روی زمین خوابوندش و منتظر شد تا پسر بهوش بیاد،
به پسر روبروش خیره شد اون خیلی ظرف بود حس کرد باید ازش محافظت کنه،
توی افکارش پرت بود که با سرفه کردن پسر به خودش اومد.

چشماش کم کم باز شد و به اطرافش نگاه کرد،

+ اینجا کجاست؟ تو کی هستی
_حالت خوبه؟

One ShotTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang