♡binwoo♡

29 7 5
                                    

امروز یکی از مهم ترین روزای زندگی رئیس مافیا شهر تایلند بود چرا چون یکی از بزرگترین محموله های قاچان انسانش رو تحویل میگرفت

به همراه افرادش به مکانی که واسش ارسال شده بود راه افتاد
سیگارشو از جیبش در اورد و با فندک طلایی رنگش روشنش کرد و یه پک از سیگارش کشید و به جاده خیره شد
امروز باید خیلی محتاط تر از قبل عمل میکرد چون اینبار با بارهای قبلی فرق داشت و پول اینکارم بیشتر بود

از لیموزین مشکی رنگش پیاده شد و سمت بقیه رفت....

- خیلی وقته ندیدمت مون
- محموله کجاست
- دنبالم بیا
- امیدوارم کلکی توی کارت نباشه وگرنه دندونات توی دهنت خورد میشه
- نگران نباش همه چیز حله

بعد از چک کردن آدما به افرادش اشاره کرد بیارنشون به عمارت....

همه تو سالن جمع شده بودن و منتظر رئیسشون بودن لرزه ای به تن آدمایی که برای هرزگی یا فروختن اندام بدنشون گرفته شده بودن افتاده بود طبق چیزی که شنیدن رئیس مون هیچ رحمی نداشت...

در سالن باز شد و رئیس با ماسک ترسناکی که چهرشو پوشنده بود وارد شد
نزدیک شد و هرکدومشونو برای چیزی برگزید بعضیاشون برای هرزگی فرستاده شدن بعضیا واسه بردگی بعضیا واسه صلاخی شدن اندامشون و فروخته شدن و.....
در بین صدها نفر پسری چشم رئیس رو گرفت پسری گستاخ که از همون اول راه با کتک زدن چندتا از افرادش کارو بهم زده بود....

نزدیک یکی از افرادش شد و دستور داد بیارنش به اتاقش،
اتاق مخصوص ارضای روحش،
به سمت اتاق راه افتاد و اساب بازی های مورد علاقشو همراه خودش برد...
در اتاقو باز کرد و روی صندلی مخصوصش نشست....
چندتا تقه به در خورد و اجازه ی ورود رو داد
پسر چهار دستو پا جلوش زانو زد

- ببینم اسمت چیه کوچولو
- به تو ربطی نداره
- میبینم که زبون درازیم بلدی، بدون اگه نتونی کنترلش کنی کار دستت میده،
بدن قشنگی داری که برای نقاشی کشیدن روش بهترینه
- دهنتو ببند
- تو برای هزرگی برای من انتخاب شدی خیلی خوش شانسی که برای بردگی یا صلاخی بدنت تحویلت ندارم، حالا نظرت چیه یکم بازی کنیم؟
- دستای کثیفتو بهم نزن
- حرف زدن بسته دیگه وقت خوش گذرونیه

سمت میزش رفت و اول سرنگی رو که آقشته به ماده ای که هر آدمی رو رام میکنه رو برداشت و سمت پسر قدم برداشت
چونشو با دستش گرفت و سرشو اورد بالا
- پسر خوبی باش تا کمتر درد بکشی
- ولممممم کنننننن عوضیییییی

سرنگو به بازوی پسر فرو کرد و عقب رفت
خوبی این ماده این بود که بعد از گذشت ۵ دیقیه فرمون های جنسی آدمارو تحریک میکرد و باعث رام شدنشون میشد

قلاده ی مورد علاقشو برداشت و به گردن پسر بست و زنجیشو گرفت و به سمت تخت کشید
دستاشو گرفت و با چفت کردنشون بهم از سفت آویزونشون کرد
پیرهنشو توی تنش پاره کرد و به پوست سفیدش خیره شد

Yayımlanan bölümlerin sonuna geldiniz.

⏰ Son güncelleme: Jun 17, 2023 ⏰

Yeni bölümlerden haberdar olmak için bu hikayeyi Kütüphanenize ekleyin!

One ShotHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin