وقتی به وسط جنگل رسید، با صورتی بی حس ولی چشمهایی غمگین، روی زمین خاکی زانو زد و اهمیتی به کثیف شدن لباس های گرون قیمتش نداد. دست هاش رو به ارومی سمت گردنش برد و مار سفیدش رو که خودش رو محکم دور گردن تهیونگ حلقه کرده بود، گذاشت.با کمی نوازش، مار سفی...
با قدم های نرمی از پله های عمارت بالا رفت تا ارباب کوچک عمارت رو بیدار کنه.
به در سیاه رنگی که متعلق به اربابش بود رسید، بعد از نفس عمیقی که کشید، تقه ای به در زد ولی با نشنیدن جوابی، اخم ظریفی کرد و باز هم تقه ای زد.
کلافه، در اتاق رو باز کرد و با دیدن صورت جذابش، لبش رو گزید و به سمت تخت اربابش حرکت کرد.
اول، خوب به اجزای صورت پسری که عاشقش بود خیره شد و بعد با فکر شیطانی که به سرش زد، خم شد و خواست لب هاش رو، روی لب های تهیونگ بزاره که با دیدن دو جفت چشم قرمز و دندان های تیزی، با بهت عقب کشید.
با دیدن ماری که رو سینه اربابش به حالت حمله ایستاده بود، جیغ فرا بنفشی کشید که باعث شد تهیونگ فوری چشم باز کنه.
¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.
(شوما دندون توشولوشو هم تصور کنید تنکیو😔🤣)
وقتی به سمت صدا برگشت با دیدن خدمتکار سمج عمارت با صورت جمع شده چشمی چرخوند و خواست به ادامه خوابش برسه که با جیغ های پی در پی خدمتکار با گریه فیک، گوش هاشو گرفت ولی با دیدن نمایش رو به روش، نزدیک بود از شدت خنده خفه بشه.
مونا(خدمتکاره/:) درحالی که جیغ میزد، در طول اتاق میدویید و بیبیش، انگاری که چهرش پوکره، همون طور که وسط اتاق ایستاده بود، زبونش رو بیرون میداد و به دختر نگاه میکرد.
¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.
(ایشون بیبی تهیونگیمون هستن😔🤣دقیقا با همین حالت ایستاده و اون رگه های سیاه هم رو پوستش به صورت ناقص رو بدنشه ولی هی که بزرگتر میشه رگه هاش بیشتر میشه🌚)