1

1.5K 205 38
                                    


یونگی اهی کشید،اون داشت اطراف کالج دنبال سوژه برای فعالیت های کلاس عکاسیش میگشت.

نمیتونست هیچ چیزی که توجه اش جلب کنه ،پیدا کنه و این براش ازار دهنده بود.

قبل از این که بتونه از وسط راه کالج کنار بره یه نفر بهش خورد و کوبیده شد به زمین.

یونگی دوربین اش چک کرد و غر زد.
+وات د فاک پسر؟!

پسر به کسی که بهش برخورده بود زل زد و شروع به عذر خواهی کرد.
_اوه خدای من،خیلی متاسفم.

یونگی گرد و خاک روی شلوار اش تکوند.
+اصلا چرا داری وسط کالج میدویی؟؟

_امروز روز اولمه و همین الانشم برای کلاس رقص ام دیر کردم و استرس دارم و.....

یونگی حس بدی برای پسر داشت پس حرف پسر متوقف کرد.

به پسر نگاه کرد و گفت.
+آروم باش پسر،مشکلی نیست.

جوری که موهای نرم پسر با باد جابه‌جا میشدن خیلی زیبا بود.

پسر با استرس خنده ارومی کرد و پشت گردنش مالید.
_بازم ببخشید،من دیگه باید برم چون حالا دیگه خیلی دیرم شده.

+ب...باشه،خداحافظ.
یونگی گفت و به دور شدن پسر خیره شد.

به دوربین اش نگاه کرد و ارزو کرد که کاش یه عکس ازش مینداخت.

Credit to NoChillPhandoms

staringWhere stories live. Discover now