_مطمئنی که اونا ازم خوششون میاد؟
هوسوک که با بند کیف اش درگیر بود،این سئوال پرسید.جیمین تمام تلاشش کرد که به دوست دوران دبیرستانش روحیه بده.
=بهم اعتماد کن هوسوک، اونا ازت خوششون میاد.وقتی داشتن به مسیرشون در طول محوطه کالج ادامه میدادن جیمین یادش اومد که به این مسئله اشاره کنه.
=اوه،من یه دوستی دارم،یونگی هیونگ،اون بنظر ادم خشک و غیر صمیمی میاد ولی درواقع خیلی سوییت و مهربونه پس نگران نباش._اوکی یادم میمونه.
اون دو پسر به راهشون ادامه دادن و به چیز های بامزه رندومی که بهم میگفتن خندیدن.
=اون پسرا رو میبینی که اونجا دور میز نشستن؟اونا دوستای منن و بزودی دوست های تو هم خواهند شد.
جیمین گفت و دست هوسوک گرفت و به سمت میز رفت.
وقتی به میز رسیدن جیمین با خوشحالی داد زد.
=هی بچه ها.هی جیمینی.
اونا همه داشتن لبخند میزدن.هوسوک به کفش هاش زل زده بود و به ارومی با پاش به زمین ضربه میزد.
/هی هیونگ اون کیوتی کیه کنارت؟
حرف جانگکوک باعث شد گونه های هوسوک یه رنگ صورتی ملایم بخودشون بگیرن.
(آیگوووووو،بچم خجالت کشید.)=این هوسوکه ، دوست دوران دبیرستان من که از امروز اومده اینجا.
+هی تو اون پسره نیستی که امروز صبح خوردی به من؟