3

700 175 5
                                    

_مطمئنی که اونا ازم خوششون میاد؟
هوسوک که با بند کیف اش درگیر بود،این سئوال پرسید.

جیمین تمام تلاشش کرد که به دوست دوران دبیرستانش روحیه بده.
=بهم اعتماد کن هوسوک، اونا ازت خوششون میاد.

وقتی داشتن به مسیرشون در طول محوطه کالج ادامه میدادن جیمین یادش اومد که به این مسئله اشاره کنه.
=اوه،من یه دوستی دارم،یونگی هیونگ،اون بنظر ادم خشک و غیر صمیمی میاد ولی درواقع خیلی سوییت و مهربونه پس نگران نباش.

_اوکی یادم میمونه.

اون دو پسر به راهشون ادامه دادن و به چیز های بامزه رندومی که بهم میگفتن خندیدن.

=اون پسرا رو میبینی که اونجا دور میز نشستن؟اونا دوستای منن و بزودی دوست های تو هم خواهند شد.

جیمین گفت و دست هوسوک گرفت و به سمت میز رفت.

وقتی به میز رسیدن جیمین با خوشحالی داد زد.
=هی بچه ها.

هی جیمینی.
اونا همه داشتن لبخند میزدن.

هوسوک به کفش هاش زل زده بود و به ارومی با پاش به زمین ضربه میزد.

/هی هیونگ اون کیوتی کیه کنارت؟
حرف جانگکوک باعث شد گونه های هوسوک یه رنگ صورتی ملایم بخودشون بگیرن.
(آیگوووووو،بچم خجالت کشید.)

=این هوسوکه ، دوست دوران دبیرستان من که از امروز اومده اینجا.

+هی تو اون پسره نیستی که امروز صبح خوردی به من؟

staringWhere stories live. Discover now