15

483 121 0
                                    

هوسوک سرش روی پای یونگی گذاشت و با احساس نوازش های یونگی توی موهاش به خواب رفت.

فیلمی که داشت پخش میشد فیلم عالی ای نبود ، در حد متوسط بود ولی یونگی اهمیتی نمیداد چون در هر حال توجه ای بهش نداشت.

اون به هوسوک نگاه میکرد و هر جزئیاتی که میتونست به خاطر میسپرد.

جوری که هر چند لحظه تکون میخورد.

بینی سربالاش.

جوری که موهاش بخاطر تکون خوردنش روی پای بونگی بهم ریخته بود.

جوری که سینه اش به ارومی بالا و پایین میشد و استخوان ترقوه اش به نمایش میزاشت.

یونگی عاشق همه چیز هوسوک بود.

حس میکرد که گفتنش خیلی کلیشه ایه ولی این حقیقت بود.

هیچوقت توی زندگی اش به اندازه الان خوشحال نبود.

این خیلی حس خوبی داشت.

staringWhere stories live. Discover now