#part1

233 22 3
                                    

با انبر اخرین ناخون لجن رو به روش و کشید که باعث فریاد بلند و بعد خابیدن پاشنه کفشه چرمش برای چندمین بار توی دهنش شد و صداش و خفه کرد.
_گفتم از فریاد و صدای بلند خوشم نمیاد نگفتم؟
روی زانوهاش نشست و فک دردناک مرد رو توی دستش گرفت و به صورت خونی و کبودش که چیزی ازش نمونده بود خیره شد.

با دیدن ترس و درد داخل چشماش نیشخندی از روی لذت زد و سرش و نزدیک گوشش برد
با صدای اروم و خونسردش که همیشه وحشت و به جون طرف مقابل مینداخت زمزمه کرد
_جاسوسی و خیانت به ما؟خیلی جرئت به خرج دادی که تصمیم به همچین کاری گرفتی!!. میدونی که تاوان خیانتکار چیه هوم؟!
مرد با همون فک دردناک لکنت بار به التماس و گریه افتاد
=ا...اقا....ل...لطفا...غ..غلط....
انگشت اشاره اش و روی دماغش گزاشت و هیش ارومی گفت که همین برای ساکت کردنش کافی بود.
با چشمایی که هیچ حسی توش نبود بیرحمانه به صورت اشغال روبه روش زل زد،این فرد دقیقا براش مثل یه اشغال بود همونقدر بی ارزش ولی دستور داشت نکشتش وگرنه تا الان لاشه اش خوراک سگ ها شده بود.

صورت مرد و با شدت ول کرد و از جا بلند شد.
_موقعی که اینکارو میکردی باید به فکر عاقبتش میبودی،حالا فقط میتونی دعا کنی با درد کمتری بمیری
پوزخندی زد و دستکش های اغشته به خونش رو دراورد و گوشه ای پرت کرد،احساس کثیفی میکرد از دست زدن به این ادم و الان نیاز به یه دوش طولانی داشت.

سمت در رفت که قبل رسیدن بهش در باز شد و دازای به ارومی وارد اتاق شد،با ابروهای بالا رفته اول به صورت بی روح اون و بعد مردی که اش و لاش شده بود نگاهی انداخت و با خنده سوتی زد
+ببین توله گرگم چه کرده
پوزخندی زد و بی حرف از کنارش رد شد که موهاش اسیر انگشتای دازای شد و با کشیده شدن سرش به سمتش چرخید.
با لذت لباش و به دندون کشید و بوسه خشنی رو شروع کرد،ثابت و بدون هیچ عکس العملی منتظر تموم شدن کارش شد و با عقب رفتنش سرش وکج کرد و بی حس به صورت شاد و‌خندونش زل زد
_میتونم برم ارباب؟!
با تحسین به توله گرگ درنده اش نگاه کرد که چطور قدرت و غرور و برازندگیش و برای همه به رخ میکشید حتی خودش.
+میتونی بری،منم ببینم با این کثافت باید چیکار کنم
شونه ای بالا انداخت و با تکون داد دستش از کنار رد شد.

به محض بیرون رفتن از اتاق با نفرت دست روی لب هاش کشید تا به خیالش اثر لب های حال بهم زن اونو پاک کنه.
فقط منتظر روزی بود که بتونه نابودش کنه و برای همیشه از وجودش راحت بشه،برای اون روز لحظه شماری میکرد.

با وارد شدن به اتاقش تمام افکار و پشت در گزاشت،همه مشکلات برای خارج از این اتاق بود.
لباس هاش و دراورد و وارد حموم شد،با تنظیم کردن آب زیر دوش رفت و با برخورد قطرات آب روی تن برهنه اش چشماش و بست و آرامش و به روح خسته اش تزریق کرد،آب تنها چیزی بود که توی این زندگی تهوع آور حالش و خوب میکرد
با وارد شدن به اتاقش تمام افکار و پشت در گزاشت،همه مشکلات برای خارج از این اتاق بود.
لباس هاش و دراورد و وارد حموم شد،با تنظیم کردن آب زیر دوش رفت و با برخورد قطرات آب روی تن برهنه اش چشماش و بست و آرامش و به روح خسته اش تزریق کرد،آب تنها چیزی بود که توی این زندگی تهوع آور حالش و خوب میکرد.

injured wolf Where stories live. Discover now