#part5

127 12 32
                                    

شب بعد دوباره تصمیم به رفتن گرفت و سوار بر ماشینش سمت بار حرکت کرد.
ماشینش رو گوشه ای پارک کرد و پیاده شد،با قدم های اروم سمت بار رفت.
با وارد شدنش نگاهش دوباره به اطراف چرخید و روی لئون که همون جای دیشبی نشسته بود قفل شد،انگار امشب زودتر اومده بود.
با قدمای اروم سمتش رفت و تا رسیدنش نگاه خیره لئون همراه با لبخند روش بود،وقتی نزدیکش شد از روی صندلش بلند شد و دستش و سمتش گرفت
+بونجوق مون آمی(سلام دوست من)
ابرویی بالا انداخت و دست تو دستش گزاشت.
_با زیرنویس حرف بزن.
خنده بیصدای کرد و سری تکون داد.
+فقط یه سلام ساده بود،خوشحالم میبینم امشبم اومدی.
_فقط حوصلم سررفته بود.
+که اینطور بهتره بشینی
_نمیگفتی هم مینشستم،اینجارو متعلق به خودت ندون.
بعد حرفش نگاه چپی بهش انداخت که مثل همیشه خنده ای دریافت کرد،این ادم زیادی خوش خنده بود و دلخجسته.
روی صندلی که دیشب نشسته بود نشست و با اومدن گارسون مثل همیشه سفارش پتروس داد.
با رفتن گارسون لئون دستاش و زیر چونش زد و نگاه دقیقی بهش انداخت.
+پتروس،انتخاب فوق العاده ای توی شراب داری،هرکسی توان خوردن این شراب قدیمی رو به خاطر قیمت خیلی بالاش نداره و ندیدم کسی تو سن تو همچین شرابی رو بخوره.
دست به سینه با غرور نگاهش کرد.
_من هرکسی نیستم
+اوه بله،تو یه بچه پولدار رک و پرویی
پوزخندی زد
_میشه اینطور گفت
سری به معنای حرفش کج کرد و رفت عقب به صندلیش تکیه داد.
مثل دیشب جعبه سیگارش و بیرون اورد و دقیقه ای بعد دوباره اون بوی خوش شکلات توی محیط پیچید.
نفس عمیقی کشید و بوی خوبش و بیشتر وارد ریه هاش کرد،دازای هیچوقت از این سیگارای خوشبو استفاده نمیکرد، واسه همین هیچوقت نمیزاشت وقتی خودش داخل اتاقه سیگار بکشه.

دوباره زمان رقصیدن اون پسرا نگاه عجیب لئون روشون نشست و همه توجهش و به خودشون جلب کرد.
با اینکه هیچوقت ادم کنجکاوی نبود اما نمیدونست چرا انقدر دوست داشت معنی اون نگاه و بفهمه،اگه ازش سوال میپرسید فکر میکرد خیلی فضوله؟!چه اهمیتی داشت اون چی فکر کنه،رفع کنجکاویش مهم تر بود.
با همین افکار کمی به جلو خم شد و لباش و با زبون تر‌ کرد‌.
_از رقص اون پسرا لذت میبری؟؟
نگاه لئون چرخید سمتش و نگاهش کرد،فکر کرد متوجه سوالش نشده و خواست دوباره تکرارش کنه که با پوزخندی که زد کمی متعجب شد‌.

پوک عمیقی از سیگارش زد و دودش و بیرون داد.
+چرا باید رقص چندتا پسربچه که از سر بی پولی و ناچاری مجبور به اینکار میشن و بدنشون و برای یه مشت چشم هیز و کثیف به نمایش میزارن برام لذت بخش باشه؟؟فقط اشغالا از این صحنه ها لذت میبرن‌
میتونم بفهمم پشت این چهره های خوش اب و رنگ با لبخند های درخشان یه مشت قلب شکسته و چشم های اشکی و پر از بغضه که دائما با خودشون تکرار میکنن کی قراره از این لجن زاری که توشن بیرون بیان.

شکه از حرفاش نگاهش و به اون پسرا داد،دیگه تو چشمش حال بهم زن و نفرت انگیز نبودن،اینبار نگاهش پر از ترحم و دلسوزی بود،پس توی دنیا کسایی بدبخت تر از اونم هستن!! حداقل اون هیچوقت مجبور نشده خودش و برای یه مشت کفتار عرضه کن تا فقط یه پولی دستش بیاد که زنده بمونه.
فقط چند سال درد بی پولی رو چشیده و بعد با وجود عذاب هایی که کشیده همیشه غرق پول بوده.

injured wolf Where stories live. Discover now