نمیفهمید اون غذاهای پر پنیر و سرخ شده و ترد چه لذتی داشت خوردنش برای بقیه،به هرحال هیچی جز ضرر خالص نبود.
غذا که رسید رفت تحویل گرفت و بعد خوردن و سیر شدن ظرفش و تو سطل اشغال انداخت.
دیگه کم کم باید اماده میشد،پس دوش کوتاهی گرفت و بعد کامل خشک کردن موهاش سمت کمد بزرگ گوشه اتاق رفت و بازش کرد.
با وسواس لباس انتخاب کرد و پوشید،جلوی اینه موهاش و مرتب کرد و قسمت های بلند موهاش و با کش بست و بقیه رو روی صورتش ریخت.
وقتی از ظاهرش رضایت پیدا کرد سوییچ و توی دستش گرفت و از خونه بیرون زد.
سوار ماشینش شد و به سمت مقصد حرکت کرد.
با رسیدن به مکان مورد نظرش ماشین و پارک کرد و پیاده شد،چند دقیقه همونجا ایستاد و بعد به ارومی وارد گی بار شد.نگاه کلی ولی ریز بینی به اون بار شیک انداخت و سمت یکی از میز های گوشه بار رفت و روش نشست تا به همه جا دید داشته باشه.
طبق اطلاعات لئون بونا زیاد به اینجا میاد و ساعاتی از شب رو اینجا میگذرونه،اگه بخواد به هر شکلی بهش نزدیک بشه شروعش باید از اینجا باشه.
با اومدن گارسون افکارش بهم خورد،نگاهی بهش انداخت و سفارش پتروس داد.
با رفتنش دستاش و زیر چونش زد و دوباره تو فکر رفت.
خیره به در ورودی بار بود که بالاخره پیداش شد اونم زودتر از چیزی که توقعش و داشت.
اولین چیزی که تو برخورد با این ادم به ذهن هرکسی میتونست برسه جذابیت و خوش استایل بودنشه،به طوری
که برای چند لحظه همرو خیره خودش میکنه.بعد از اینکه
وارد بار شد نگاهی به اطراف انداخت و در اخر خیره به گوشه ای شد که چویا نشسته بود.
دست داخل جیب کتش برد و با مکث به اون سمت راه افتاد و روبه روی میز ایستاد.
سوالی و متعجب بهش نگاه کرد تا ببینه چی میخواد.
لبخند جذابی روی لبش نشوند و دستش و جلوی سینش برد.
+شب خوش موسیو،میبینم جایی که هرشب مینشستم پر شده،فکر نمیکردم کس دیگه ای هم به این گوشه تاریک پناه بیاره.
_جای همیشگی شماست؟مشکلی نیست من جای دیگه ای میشینم.
دستش و بالا اورد و منصرفش کرد.
+اوه نه لازم نیست،میتونیم باهم دیگه از این مکان دنج لذت
ببریم شما که مشکلی ندارید؟!
سرش و به دو طرف تکون داد،چی بهتر از این.
_نه مشکلی نیست.
دوباره سرجاش نشست و به صندلی تکیه داد،لئون هم بعد اینکه کتش رو دراورد و روی صندلی انداخت نشست.
گارسون به سمتشون اومد تا سفارش بگیره،بعد از اینکه لئون سفارش ویسکی داد رفت.
با رفتنش اون نگاه آبی رنگ خیره بهش شد و با دقت صورتش و از نظر گردوند.
کلافه سرش و بالا اورد و بهش توپید
_مشکلی هست؟
خندید و دستی تکون داد
+نه نه فقط اولین باره تورو اینجا می بینم متاسفم که نگاهم ازرده خاطرت کرد.
سری تکون داد
_مشکلی نیست درسته اولین باره به اینجا میام.
دستش و زیر چونش زد
+او چقدر جالب،میتونم دلیلش و بپرسم؟کم سن و سال هم بنظر میای.
_نخیر نمیتونید،از سن قانونی رد کردم نگران نباشید
نگاه چپی بهش انداخت و دست به سینه شد.
بدون اینکه بهش بر بخوره خندید و دستش و دراز کرد سمتش.
+لئون بونا هستم،افتخار آشنایی با چه کسی رو دارم.
نگاهی به دستش انداخت و دست تو دستش گذاشت.
_ناتسوکو دایکی
+هوممم دایکی کون خوشبختم
_همچنیناینبار سکوت عمیق تری بینشون ایجاد شد و هیچکدوم تلاشی واسه شکستنش نکردن،البته دلیلی هم نداشت.
درحالی که اروم اروم و جرعه جرعه از جام پتروسش و مینوشید زیر چشمی اونو زیر نظر داشت.
جعبه چوبی با نقش ونگاره طلاکوب رو از جیب کتش خارج کرد و با باز کردنش سیگاری از داخلش در اورد.
سیگار و گوشه لبش گزاشت و با فندک روشنش کرد و بعد کام عمیقی که گرفت دودش و از سینه بیرون داد و چشماش و بست.
بوی خوب شکلات به محض روشن شدن سیگار پخش شد و باعث شد نفس عمیقی بکشه تا اون بوی خوب بیشتر وارد ریه هاش بشه،تا حالا سیگاری به این خوشبویی ندیده بود.
نگاه کنجکاوش لئون رو رصد کرد و کمی روی میز خم شد، با باز شدن سریع چشماش متعجب سعی کرد خودش و عادی نشون بده ولی خب دیر شده بود و صورت خندون لئون نشون میداد که متوجه نگاه خیره و کنجکاوش شده.اون نگاه خندون وشاد رو اعصابش بود تصمیم گرفت دست پیش بگیره،پس دست به سینه شد و با طلبکاری ابروشو بالا داد.
_چیزی برای خندیدن هست؟
لبخند شیطونی زد که اصلا با سن و سالش و اون چهره خشن همخونی نداشت.
+اخه حس کردم یه سنجاب فسقلی داره سرک میکشه
چشماش گرد شد
_به کی میگی سنجابببب؟؟؟دلت میخواد حسابت و برسم؟!
خنده ای کرد و خودش و عقب کشید.
+هی بیخیال چطور میتونی رو یه پیرمرد دست بلند کنی.
چپچپ نگاهش کرد و سرجاش نشست،انگشت اشاره اش و سمتش گرفت.
_دفعه اخرت باشه این کلمه رو میگی.
خونسرد سرش و تکون داد.
+باشه سنجاب
با حرص نگاهش کرد و تمام تلاشش و کرد تا خودش و کنترل کنه و جام شراب و روی سرش خورد نکنه،این ادم از چیزی که فکر میکرد اعصاب خورد کن تره.جو بینشون اروم تر شد و دوباره اون سکوت عمیق بینشون قرار گرفت.
نگاهش رو از لئون به پسرایی جذابی داد که روی سکو با لباس های نیمه برهنه و باز تحریک کننده میرقصیدن و خودشونو برای دیگران به نمایش میزاشتن.
احساس بدی از کار اونا بهش دست داد و با نفرت روش و گرفت.
چشمش به لئون خورد که خیره اون پسرا بود ونگاهشون میکرد،نگاهش عجیب بود،توش لذت بردن و حس نمیکرد، یه چیزی که نمیتونست بفهمه چیه!!!.
سرش و تکون دادو بیخیال این افکار شد،اصن به اون چه ربطی داشت که درمورد چی فکر میکنه.
واسه امشب بس بود.
از جا بلند شد و دستی به لباساش کشید،با بلند شدنش نگاه لئون بهش جذب شد.
+داری میری؟
_اره حوصله بیشتر موندن ندارم
دستش و سمتش دراز کرد
+کی میتونم دیدار ملاقات دوباره با جناب سنجاب داشته باشم
ابرویی بالا انداخت
_چرا باید بخوای دوباره همو ببینیم؟!
لبخندی زد
+نمیدونم،ولی تو ادم جالبی هستی علاقه دارم بیشتر باهات ملاقات کنم
پوزخندی زد و دستش وتوی دست دراز شده لئون گزاشت.
_حالا که انقدر مشتاقی شاید هرشب ببینی شایدم بعضی شبا،به هرحال آخرین بار نیست میام این جا.
+خیلیم عالی پس امیدوارم دوباره ببینمت اقای تخس
سرش و تکون ریزی داد و دستش و بیرون کشید.
_زیاد مشتاق نیستم ولی اوکی،فعلا پیرمرد
با خنده براش دست تکون داد
+شب بخیر موسیواز بار خارج شد و سوار ماشینش شد،حرکت کرد سمت خونه.
توی طول راه به مکالمه ای که بینشون اتفاق افتاد بوده فکر میکرد.
شاید نشون نداد ولی اون هم به اندازه لئون مشتاق بود تا بیشتر اشنا بشه باهاش و بیشتر درموردش بفهمه.
این ادم با نگاه عمیقش پر از رمز و راز به نظر میرسید که چویا دوست داشت همشونو کشف کنه.
تمام تصورات درموردش بهم ریخته بود و برعکس اینکه فکر میکرد ادم مغرور و جدی باشه خوش رو و خوش خنده بود.
لئون بونا قطب مخالف همه کله گنده هایی بود که تا به الان باهاشون برخورد داشته
YOU ARE READING
injured wolf
Actionقطره های پارافین که روی رد شلاق ریخت وجودش و از درد آتیش زد،اما نزاشت ناله ای ازش بلند بشه!!. نمیخواست اون لذت ببره از شنیدن صدای ناله های پر از دردش. دستی که زیر چونش نشست و سرش و بالا اورد ناچارش کرد به اون مردمک های قهوه ای نفرت انگیز زل بزنه. _خ...