《 ده 》

51 6 6
                                    

چهارشنبه; ده صبح; بیست و هفت جون سال دوهزاروهفده

مارک: هیرین
مارک: امروز میشه یه ماه که منو تنها گذاشتی. باور اینکه تو منو تو این دنیا تنها گذاشتی سخته. میدونی من چقدر دوست دارم؟ وقتی شنیدم که تصادف کردی قلبم هزار تیکه شد. چقدر دوست داشتم که الان پیشم بودی
مارک: یادته وقتی باهم به مدرسه میرفتیم؟ وقتی که روی پشت بوم مدرسه باهم ناهار میخوردیم؟ دلم برای اون لحظات تنگ شده. کسی که تو کلاس بقل من می‌نشست بودی ولی الان جات خالیه. هرموقع که سرمو به بقل بر میگردونم و میبینم که جات خالیه میخوام گریه کنم. نمیتونم تو کلاس تمرکز کنم چون همش به تو فکر میکنم. چجوری میتونم تظاهر کنم که هیچی نشده وقتی تو کنار من نیستی؟
مارک: ولی اشکال نداره چون تو الان خوشحال هستی. تو الان فرشته‌ایی هستی که من رو هروز نگاه میکنه :') تو همیشه تو قلب من خواهی بود سونگ هیرین
مارک: دوست دارم
مارک: دلم برات تنگ شده....

I miss you | Mark Lee {Persian Translation}Donde viven las historias. Descúbrelo ahora