جمعه; ساعت شش و بیست دقیقه صبح
مارک: صبح بخیر فرشته ~♡
مارک: از خواب بلند شدی؟
مارک: بلند شو!
مارک: سونگ هیرین از خواب بلند شو ~!دو و یازده دقیقه ظهر
مارک: امروز روز خسته کنندهایی برام هست. زندگی من بدون تو دیگه مثل قبل نیست. روز تو چجوری بود؟ توهم مثل من همین احساسو داشتی؟
مارک: ناهار چی خوردی؟ من همین الان ناهارمو تموم کردم. یکم کار داشتم برای همین دیر ناهار خوردم ولی نگران نباش من همیشه ناهارمو میخورم ~ :)پنج و سی و هفت دقیقه عصر
مارک: چی کار میکنی؟ میخوای باهم بریم بیرون کافیشاپ؟ من امروز هوس هات چاکلت کردم.
یازده و یازده دقیقه شب
مارک: آرزو میکنم تا دوباره به من برگردی :')

VOUS LISEZ
I miss you | Mark Lee {Persian Translation}
Fiction générale[Completed] [اون نمیتونه ازش بگذره] پیج نویسنده: @taeilsss