Part twelve: when we become a family 🍓☕🍼

630 139 27
                                    


ادامه💞

جسیکا:من بگم 👋😃

با صدای جسیکا کوچولو به خودش اومد و نگاهشو از مسیر رفتن بکهیون به اون فسقلی داد.

چانیول:بگو ببینم متوجه میشی؟

مونبیول:چرا فقط جسیکا حدس میزنه منم میخوام بگم.

دست به سینه شد و اخمی بهشون تحویل داد
جسیکا هم در جواب با اشوه و کنار زدن ندهاش جوابشو داد:خب اول تو بگو دعوا نداره که!

مونیول:اخ جون...گفتین هر کی تونست از فلفل و سُس تندی که قاطی کردین بیشتر بخوره چرعتش بیشتره؟😃

با جوابش قه قهه های همه برای احمق و ساده بودنش بلند شد...خب از بچه ها نمیشه توقع داشت حدس درست بزنن..نه؟

جسیکا:میشه تو چیزی نگی!

مونبیول:مگه چیه ما تو جرعت حقیقت بازی کردنمون از اینا میخوریم؟

جسیکا:مونبیول احمق ما بچه اییم اونا آدم بزرگ به حساب میان...اونا شات میدن بالا.

تند تند با حرص اضافه کرد و ایندفعه با پایان جملش اووووو جمعیت با تعجب بلند شد..

بیول:چیتا تلدین؟

وقتی رو به چانیول پرسید دوباره همه ساکت شدن تا جواب چانیول رو بشنون.

چانیول:مسابقه رو کم کنی اینطور بود...یک شات میدی بالا و جرعتی که بهت داده شده رو انجام میدی..

بیول:تات...؟؟؟

با کنجکاوی پرسید...واسه لحظه ایی تازه یادش اومد که اونا بچن... جسیکا اومد جواب بده که چانیول سریع جلوشو گرفت...

چانیول:یک جور اب گرفته شده از میوه و...گندم...و غیره(:

خب دروغ هم نگفت...

چانیول:مخصوص بزرگسال.

با فاصله اضافه کرد که بچه ها دلشون نخواد بخورن.

بیول:دیده تی؟

چانیول:خب. ....بعداون شب باهم دوستای خیلی صمیمی شدیم....تو مدرسه همه ازمون شاکی بودن چون ظاهرا دوستیمون بیشتر رو عصابشون بود...

واسه لحظه ایی ساکت شد و متوجه شد که بکهیون و خانم پارک دارن از اشپزخونه
میان بیرون:باهم خیلی سر به سر بقیه میزاشتیم....بخاطر هم دعوا میفتادیم و بقیه رو کتک میزدیم...

لوهان:راست میگه یک بار با کاپیتان تیم مقابل فوتبال دعوا افتادن و دوتایی باهم افتادن سرش..خیلی خنده دار بود🤣

لوهان سریع اضافه کرد و دوستاشم به معنای موافقت باهاش خندیدن.

چانیول:حالا میرسیم به این گردنبند...

گفت و دست بیول رو گرفت. انگشتاشو از هم فاصله داد و گردنبند در اورد.

چانیول:یک ماه ...قبل از جشن فارغ التحصیلی اینو سفارش دادم..چون اون موقع بود که فهمیدم که بین منو اون امگا ...دوستی وجود نداره...بهش وابسته شده بودم و نمیدونستم اسمشو چی بزارم..اما دوستی و یا دشمنی...اسمش نبود.

I'm in love with my ennemie 🍓☕ Donde viven las historias. Descúbrelo ahora