𝖫𝗂𝗍𝗍𝗅𝖾 𝗌𝗐𝖺𝗅𝗅𝗈𝗐 {𝖢𝗁𝖺𝗇𝗀𝗅𝗂𝗑}

707 51 8
                                    

بدنِ خسته‌ش رو به دیوارِ نیمه چوبیِ پوشیده شده با کاغذ دیواری هایی سفید و گلدار تکیه داد و نفس سختی کشید. چشم هاش رو تا به بالای پله ها کشید و و به قابِ عکس های کوچک و بزرگِ طلایی که عکس هایی از خودش و همسرِ عزیزش رو در بر داشت خیره شد و لبخند بی جونی زد.

درد داخلِ رگ و عضله های پاهای سفیدش میچرخید و احساس ضعف میکرد. به سختی پای چپ و پای راستِ‌ش رو به دنبال هم به روی پله های قهوه ای رنگ گذاشت و کفش های قرمز رنگِ داخل دست‌ِش رو به سینه‌ش فشرد.

پیرهنِ سفید و براقش با هر قدمی که برمی‌داشت در تنش تکون میخورد و پسرِ مو بلوند به شوقِ رقصِ آزادی گام هایی پر درد برمیداشت.

با رسیدن به پاگردِ پله ها برای ثانیه ای با درد خم شد و زانوهای زخمی و دردمندش رو با دست هایی سرخ شده نوازش کرد.

درد داشت، فلیکس در پاهای ضعیف و ناتوانش درد داشت. پرستویِ زیبایی که تا یک سالِ قبل در سالنِ رقصِ بلک سوان میرقصید حالا حتی توانِ درست راه رفتن بدونِ هیچ‌ کمکی رو نداشت.

به پیرهنِ مخصوص باله ی داخل تنش نگاه انداخت، فلیکس همیشه همینطور بود. از انتخابِ جنسیت برای خودش خودداری میکرد، و دلیل معروفیت‌ش در بین تمام رقصنده های باله به عنوانِ یک رقصنده مشهور، همین بود.‌ به جای بلوز و شلوار پیراهن میپوشید، میکاپ هایی‌ ملایم و ساده انجام میداد و موهای بلوندش رو کمی بلند میکرد. هرچند که حالا گیسوان طلایی رنگ‌ش به دلیل خارج نشدن طولانی مدت از خونه، بلند تر از همیشه شده بودند و تا به سر شونه‌هاش میرسیدند. افسوسی کشید و با چشم‌های زیتونی رنگ‌ش به دربِ چوبی بسته شده ی رو به روش خیره شد.

رسوندنِ خودش به اتاق زیر شیروانی ای که چانگبین از اولین لحظه زندگی مشترک‌ برای رقصیدن ها و گذروندن بهترین لحظه های زندگی‌شون ساخته بود به دردش اضافه کرده بود اما فلیکس برای تنهایی رقصیدن مصمم تر از چیزی بود که عقب بکشه.

به نرده ی چوبی چنگ انداخت و دوباره به سمت بالا قدم برداشت.

پسرکِ بوسیده شده توسطِ فرشته ها یک بار وقتی دکتر بهش گفت: "ممکنه دیگه نتونید از پاهاتون برای رقصیدن استفاده کنید" مرده بود. حالا اجازه نمیداد مرگی که تنها یک بار با شنیدن یک جمله به سراغ‌ش اومده، واقعی بشه.

با رسیدن به آخرین پله نفس‌ش رو ازاد کرد و لبخندی شیرین زد. به گونه های پر شده از کک و مک های شکلاتی رنگِ‌ش چینی داد و دستگیره طلایی درب رو به آرومی به سمتِ داخل فشرد.

درب به ارومی با صدای "قیژی" باز شد و فلیکس به این فکر کرد چرا باز هم فراموش کرده به چانگبین بگه دربِ اون‌اتاق احتیاج به روغن‌ کاری داره؟

به تکیه زدن و یا نشستن جهت تحمل درد پاهاش احتیاج داشت، اما تنها کاری که از دست‌ش بر اومد گردوندنِ چشم های خسته‌ش به دورِ اتاق بود.

𝖲𝖪𝖹 𝖮𝗇𝖾𝗌𝗁𝗈𝗍𝖾𝗌.Where stories live. Discover now