Chapter 14

399 90 3
                                    

[سروتونین]

از داخل آینه ی ماشین نگاهی به موهای مشکی رنگش که حالا کوتاه شده بودند انداخت و زنجیر نقره ای رنگ رو توی گردنش صاف کرد.
کمی از عطر همیشگی اش رو روی نبضش زد و پیاده شد.
عمارت جانگ مقابل چشم هاش خودنمایی میکرد.
عمارتی که برای زندگی یک زن مجرد تنها و بدون هیچ خدمه ای بیش از حد بزرگ به نظر میرسید،درست شبیه به گورستانی در دل یک روستا،تیره و دلگیر بود.
نفس سنگینی از هوای سرد زمستانی سئول کشید و طولی نکشید تا ورودی عمارت با نمایان شدن قامت زن جوان باز شد.
جانگ رز،زیبا تر و باوقار تر از هر زمانی بنظر می رسید و این جمله ای بود که با هر بار دیدن اون زن توی ذهن هرکسی نقش می‌بست.
پوست سفیدش تضاد چشمگیری با تیرگی پیراهن مشکی رنگش داشت و موهای بلندش حتی بدون لمس کردن هم نرمی ابریشم رو تداعی می کردند.
عطر گرم و شیرین زن جوان به سرعت مشام  و صدای لطیف و گیراش،گوش مخاطب رو پر می کرد.
هیونجین لبخندی زد و با اشاره ی رز، وارد عمارت شد.
عمارتی که سرمای هوای زمستان رو درون خودش جای داده بود.
نگاهی به اطراف انداخت و ادامه داد:طراحی خوبی داره.
"کار دکور این عمارت با خودم بود. "
"میدونم"
رز ابرویی بالا انداخت و به طرف آب نمای وسط سالن قدم برداشت:چطور؟
هیونجین کتش رو از تن خارج کرد و همزمان به حرف اومد:بعید می‌دونم زنی که حتی دستیاری برای مدیریت شرکتش انتخاب نمی کنه حاضر باشه طراحی دکوراسیونش رو به فرد دیگه ای بسپاره.
"حدس زدنش کار سختی نبود دکتر"
"مشتاقم بدونم چند نفر قبل از من درست حدس زدن! "
" هیچ کس."
"پس اونقدر هم راحت نیست خانم جانگ."
رز پوزخندی زد و به طرف هیونجین رو برگردوند:راستش اگر این حدس رو نمی زدید به مدرک پزشکیتون شک می کردم!
قدمی جلو رفت و ادامه داد:توی این سن یک متخصص هستید!
اگر ذهن جزئی نگر و تحلیل گری نداشتید احتمالا الان بین کتاب و جزوه هاتون دراز کشیده بودید جناب هوانگ...پس حدس همچین چیزی برای شما ساده است...بابت چیزی که توی جمجمه ی خودتون دارید و اکثر مهمان های من ندارند!
هیونجین خنده اش رو کنترل کرد و به چشم های کشیده‌ی رز خیره شد:مغز؟
زن جوان از لحن کنایه آمیز و متعجبش به خنده افتاد:اره...مغز! اون پیرمردهای به ظاهر گردن کلفت که غرق تعریف و تمجید های اطرافیان و زیردست هاشون شدند، از نظر من فقط یک مشت شغال پیر و ضعیف اند!
"شغالی که مابین گله ی گرگ ها دوام آورده، خونِ شیر توی رگ هاش بوده؛ حواست به این دسته از شغال ها باشه!"
رز نفسی از عطر سرد و تلخ مرد مقابلش کشید و لبخند محوی زد: تا زمانی که حتی گرگ ها هم از من دستور می گیرند، جای نگرانی نیست"
هیونجین در سکوت به چهره ی بی نقص زن خیره شد و جای جای صورتش رو از نظر گذروند. انکار نمی کرد که رز توان اغوا کردن هرکسی رو داره.
قدرت و کاریزمای عجیب اون زن مثل یک علامت سوال توی ذهنش بزرگ و بزرگ تر میشد.
افکار توی سرش می چرخیدند که با قرار گرفتن انگشت های ظریف و کشیده ی رز داخل موهاش، تمرکزش رو دوباره روی اون معطوف کرد.
"با موهای کوتاه جذاب تر بنظر می رسی هوانگ هیونجین"
"تو هم توی سرمای این عمارت جذاب تر بنظر می رسی...درست مثل مسکو! "
رز لبخندی معنادار زد و لحظه ای بعد با فاصله گرفتن از هیونجین به طرف میز شامی که با دقت و ظرافت چیده شده بود رفت.
صدای گام های آشفته و پاشنه های تیز کفش مشکی رنگ رز،فضای سالن رو پر میکرد.
شمع های سیاه رنگ همخوانی خوبی با دکوراسیون سالن که ترکیبی از رنگهای تیره طیف قرمز بود ایجاد می کرد و دیوارها کاناپه و میز ها به سیاهی موهای ابریشمی زن بودند.
رزهای سرخ خشکیده جای‌جای سالن دیده می‌شدند و عطر شمع‌های معطر به ریه هر دو نفر نفوذ می‌کرد.
هیونجین برای روشن کردن شمع های روی میز پیش‌قدم شد و فندک قرمز رنگ رو به آرومی از دسته های ظریف رز بیرون کشید.
"می تونستم انجامش بدم "
" نمی خواستم انجامش بدی"
گفت وزیر لب زمزمه کرد: دستهات برای سوختن خیلی زیبان!
رز سری تکون داد و پشت میز نشست؛کمی بعد هیونجین روی صندلی مقابلش قرار گرفت.
شراب سرخ اولین چیزی بود که مابین انواع غذاها و نوشیدنی ها خودنمایی می‌کرد.
رز با چهره متفکر هر دو گیلاس رو لبریز از شراب کرد و با اشاره‌ای مودبانه عقب کشید.
هیونجین کلافه از سکوت حاکم بر فضا با لحنی که شباهتی به لطافت چند دقیقه قبل نداشت به حرف اومد: دلیل این دعوت شام رو کی متوجه میشم؟
"عادت ندارم موقع غذا خوردن صحبت کنم دکتر"
هیونجین ابرویی بالا انداخت و ظرف غذا رو از مقابل رز کنار کشید:پس الان حرف بزن.
رز پوزخندی زد و با مکث کوتاهی کارد و چنگالش رو روی میز گذاشت: این روزها شهر ناامن شده دکتر... اما نگران نباش. کار ما تا قبل از ساعت یک نیمه شب تمومه!
" شاید هم نیمه شب رو با هم گذروندیم؟! جانگ رز من نگران چیزی نیستم...فقط کنجکاوم."
"دوست داری نیمه شب رو اینجا بگذرونی دکتر؟"
هیونجین نیشخندی زد و لب گزید:شهر ناامن شده!
رز جرعه‌ای از شراب نوشیده و لبخند محوی زد: شراکتت رو با آقای یانگ تموم کن.
به محض اتمام جمله‌اش صدای خنده هیونجین فضا رو پر کرد:اوه! جدی؟
" چرا پای شراکتی ایستادی که طرف قراردادت رو میتونم توی مشتم له کنم؟"
"اگر میتونی اینکار رو بکن جانگ رز چون من یکی از اون گرگ هایی که از تو دستور می گیرند نمیشم! "
رز ابرویی بالا انداخت و بلند شد.
با گامهایی آهسته صندلی رو دور زد و جایی مقابل هیونجین به میز تکیه داد:خودت میدونی تنها چیزی که یانگ رو در مقابل من سر پا نگه داشته تویی... چه سودی از شراکت با اون مرد دستگیرت میشه؟
" تو هم میدونی که آقای یانگ فراتر از یک تاجره؛ برای همین هم بزرگترین رقیبت به حساب میاد."
رز سری تکون داد و گیلاس شراب رو از دست هیونجین خارج کرد و سر کشید:تنها رقیب من تویی هوانگ... باقی افراد چیزی جز یک مشت گرگ و شغال نیستند.
گرگ ها از من دستور می گیرند و شغال‌ها گوشه‌ای از قلمرو من پنهان شدند؛ و تو؟! تو جزء هیچکدوم نیستی! "
"من قلمرو خودم رو دارم"
رز لبخندی زد و کمی خم شد: قلمرو تو کجاست؟! زیرِ پیراهن های مشکیت؟
هیونجین پوزخند صداداری زد و دست سرد رز که به سمت کراواتش می رفت رو به آرومی گرفت و بوسید: پیشنهادت رو قبول نمیکنم.
" قبولش نمی کنی چون قلمرو تو مینهوئه"
" قلمرو من وسیله‌ای برای حفاظت کردن از اونه"
" پس حالا که قصدت حفاظت از ولیعهد صنایع یانگه نمیتونی نیمه شب رو با من بمونی... این خیانته؛ نه؟! "
"چرا؟"
"چون با له شدن آقای یانگ چیزی از اون مرد جوان باقی نمی مونه و من عاشق له کردن آدمهام دکتر! برعکس تو، من ناجی نیستم."
هیونجین با مکث کوتاهی دست هاش رو دور کمر دختر حلقه کرد و به چشم هاش خیره شد:تا زمانی که من اینجام،مینهو آسیبی نمی بینه. فرقی نداره که شب رو با کی میگذرونم!
رز خنده آرومی کرد و فاصله رو به حداقل رسوند: رقابت با تو تنها رقابت لذت بخش زندگیمه هوانگ!
"بابت چیزی که توی جمجمه‌ام دارم؟"
"نه... بابت نیمه شب هایی که باید کنار تو بگذره"
گفت و بوسه ای روی گردن مرد مقابلش نشوند که سرمای لبهاش تا زیر پوستش نفوذ کرد.
هیونجین نگاهی به چهره رنگ پریده و چشم‌های خمار دختر انداخت و با اخم پر رنگی که روی صورتش نقش بسته بود زمزمه کرد :چی مصرف کردی؟
"من چیزی مصرف نمیکنم هوانگ"
" پرسیدم چی مصرف کردی رز؟"
"حالا که ترجیح دادی به جای شریک رقیبم باشی چرا فقط خفه نمیشی و منو نمیبری سمت اتاق؟ "
هیونجین نفس عمیقی کشید و دختر رو به آرومی در آغوش گرفت و به طرف کاناپه برد: برای این کار یا باید متجاوز باشم یا احمقی که هنوز نفهمیده جانگ رز به این سادگی کسی رو لمس نمی کنه... مگر اینکه تحت تاثیر قرص یا مخدر باشه.
رز رایحه روی پیراهن مرد رو به ریه‌اش کشید و با صدای خسته‌ای لب زد: همه شما مثل هم دیگه اید!
"نه رز! همه‌ی مردها متجاوز نیستند. همون طور که تمام آدم ها بد نیستند! "
گفت و به آرومی بدن کرخت دختر رو روی کاناپه گذاشت:حالا بگو چی مصرف کردی؟!
رز لبخندی زد و قبل از به خواب رفتن زمزمه کرد: زاناکس!

Secret in their eyesNơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ