[قسم به ماه...به سایهی دروغین زمین روی فرزند
خورشید]۲۸ دسامبر
۸:۳۰ صبح ادارهی پلیس؛دفتر مرکزیبخار های خارج شده از ماگ قهوهی روی میز محو و محوتر میشدند اما عطری دلچسب، مشام جیسونگ رو پر میکرد.
نور خورشید به سختی از لا به لای ابرها میگذشت و روشنایی لطیفی به ساختمان خشک و بی روحِ سرشار از جنایت میداد.
نگاه خستهاش رو به چان که به تازگی وارد دفتر شده بود داد:امشب شیفتی؟
"نه...چطور؟"
"یه کاری برام بکن"
" هرچی که باشه!"
" میخوام امشب بازداشتگاه خلوت باشه."
چان نگاه مشکوکی به جیسونگ انداخت:چه فکری تو سرته؟
"بهم اعتماد کن و انجامش بده"
" جیسونگ میدونی داری چه کار می کنی؟"
"چان...من تا به حال توی هیچ پروندهای شکست نخوردم!"
"باشه...بازداشتگاه رو خالی میکنم؛من بهت ایمان دارم جیسونگ اما لطفاً خودت رو توی خطر ننداز"
" دارم خطر رو از قربانی بعدی دور میکنم."
چان خواست جوابی بده که با ورود فرد سوم متوقف شد.مردی جوان که از تازه واردهای دایره جنایی به حساب میرفت با احترام شروع به صحبت کرد:روز بخیر سرگرد؛دستورتحقیق و پیگیری از فرستنده نامه به دفتر کار انجام شد.
چان با اشتیاق به حرف اومد:نتیجه چی بود؟!
"نامه به صورت ناشناس فرستاده شده...ردی از فرستنده باقی نمونده"
جیسونگ با عصبانیت کلام مرد جوان رو قطع کرد:معلومه که ناشناس فرستاده شده و کار شما شناسایی فرستنده بود!
" متاسفم سرگرد اما هیچ ردی نیست...نامه از طریق پست فرستاده نشده و حتی فیلم دوربین های امنیتی کمکی نکرد"
چان با علامت دست سرباز رو مرخص کرد و نگاهی به جیسونگ انداخت:خودت هم میدونستی این کار فایده ای نداره...نمیفهمم از چه چیزی عصبی هستی!؟
" من عصبی نیستم،فقط نورون های مغزم از شدت بی خوابی تحلیل رفتند"
" چیزی که تورو تحلیل داده قلب بی قرار و مضطرب توئه سرگرد."***
۱۷:۳۲
نگاهی به رزهای سفیدی که به تازگی توی گلدان چیده شده بودند انداخت و لبخند عمیقی زد.عطر یاس حاصل از شمع های معطر تمام فضا رو فرا میگرفت و آرامشی کمیاب به نفس های سنگین و سرد هر دو نفر تزریق میکرد.
با شنیدن صدای خسته و گرفتهی جیسونگ رو برگردوند.
"لیکس...امروز عجیب شدی!"
" چطور؟!"
" پنج دقیقه است که دارم باهات حرف میزنم و تو محو رزهای سفیدی هستی که برات خریدم"
" گوشم با توئه اما رز سفید واقعاً زیباست!"
جیسونگ نگاه بیخیالی به فلیکس کرد و ته ماندهی قهوه رو سر کشید:دیشب چیزی دستگیرت شد؟
" روی چند پروندهی مشابه مطالعاتی انجام دادم...به محض اینکه تحقیقاتم تکمیل شه گزارش کامل رو بهت تحویل میدم"
" نمیدونم چطور ازت تشکر کنم!"
" تو هر کاری که نیاز باشه انجام بدی رو بلدی پس اگر نمیدونی چطور تشکر کنی یعنی نیازی به تشکر نیست"
جیسونگ لبخندی زد و دست های سردش رو دور گردن فلیکس انداخت:اما ازت ممنونم؛ خیلی زیاد.
CZYTASZ
Secret in their eyes
Fanfiction✿Secret in their eyes ✿Romance,Mysterious,Criminal ✿Minsung,Hyunlix, Hyunho قتل های زنجیره ای که هرشب ساعت ١:٠٧ بامداد اتفاق میافتند، خبرنگاری جنایی،کارآگاهی کنجکاو و پزشکی حاذق رو به چه سرنوشتی خواهند رسوند؟