Chapter 1

2.3K 193 22
                                    

چهارشنبه؛ ۲۷ ژانویه ۲۰۱۸
گراند هتل سئول

نگاهی به شلوغی سالن انداخت. گارد امنیتی خبرنگارها، برق برلیان گردنبند زن های مسن و جوان و چهره های تازه اصلاح شده‌ی مردهای اهل سیاست که ترکیبی کلیشه‌ای از کت و شلوار مشکی رنگ و کروات های خوش طرح میساخت ،حکم تاییدی بر اهیمت مراسمی میزد که به مناسبت انتخاب فرماندار به عنوان معاونت ریاست جمهوری به پا شده بود.
چشم های میشی رنگ و کنجکاوش رو به مرکزسالن، جایی که کلیشه‌ها درحال رقص بودند انتقال داد.

تکرار روبرویی گردنبندهای برلیان و کرواتهای خوش
طرح بخش ثابت تمام مراسم ها بود.
لبخندی ساختگی زد و با نوشیدن جرعه‌ای شراب به
موسیقی ملایمی که تمام فضا رو آغشته کرده بود گوش سپرد.
هم آغوشی صدای صاف و بی نقص پیانو و آرشه‌ی
غمگین که به قلب ویولن چنگ میزد،آغاز خوبی برای
یک تراژدی به شمار میرفت.
"هنوز هم با رقصیدن میونه‌ی خوبی نداری؟"
رو برگردوند و به صاحب صدا خیره شد.
آقای یانگ با لبخندی کنایه‌آمیز و موهای جوگندمی
مرتب شده، موجه تر از همیشه به نظر میرسید.

"کنترل کردن یک بحث سیاسی با حضور فرماندار
سابق رو به کنترل حرکات یک زن وسط سالن رقص
ترجیح میدم"
مرد پیر پوزخندی زد و با تمسخر زمزمه کرد: یک
روز میفهمی که یک زن باهوش چطور زمان تاریکی
گرگ و میش، فرمان یک فرمانروا رو از عفو به اعدام
تغییر میده...و امیدوارم اون روز،روز صدور حکم تو
نباشه!
"توصیه خوبی بود اما من هنوز هم همون مرد باهوشی ام که توی سایه ایستاده و به رقص فرمانروا معشوقش نگاه می کنه. در حالی که میدونه خنجری که فرمانروا رو به قتل میرسونه توی لباس اون زن پنهان شده."

آقای یانگ خنده کوتاهی کرد و قدمی جلو رفت: تو هیچ وقت توی سایه نبودی لی مینهو.
پس مراقب نگاه خیره ات به فرمانروا و معشوقه اش باش... چشم ها همیشه هم صادق نیستند!
مینهو خندید و گیلاس شراب رو روبروی مرد مسن
گرفت:دلم برای نصیحت هاتون تنگ شده بود... اما
نگران نباشید؛ من فقط الگویی رو یادآوری کردم که در تمام طول تاریخ تکرار شده «مرگ فرمانرواهای احمق به دست زنهای باهوش.»
"من تاریخ رو بلدم پسرم ...بیشتر از تو. همونطور که
زنها رو بلدم... خیلی بیشتر از تو!"

مینهو لبخندی زد و زیر لب زمزمه کرد: من انسانها رو
بلدم نه جنسیت ها رو!
آقای یانگ پشت پلک نازک کرد اما قبل از خارج شدن
کلامی از بین لبهاش، با صدای رسای فرماندار متوقف
شد: آقای یانگ، لی مینهو... خوش آمدید!
مینهو با لبخندی کمرنگ قدمی جلو رفت و دست
فرماندار رو به گرمی فشرد: متشکرم فرماندار ..بهتون تبریک میگم!
آقای یانگ با سرفه ای کوتاه، قبل از فرماندار و به
آرومی به حرف اومد : استحقاق این جایگاه رو داشتید..
بعد از زحمات چندین ساله تون، شایسته‌ی همچین مقامی هستید!

Secret in their eyesTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang