Jenni:
به جیون نگاه کردم که داشت با تعجب به جیمین که صندلی جلو نشسته نگاه میکنه
_ ببخشید جیون قرار بود 3 تایی بریم شهربازی اما خب جیمین از این چیزا کنه تره که بخواد منو ول کنه بعد از ظهر که اومده بود خونه مون لیسا خانوم لو داد و ...
جیمین نزاشت حرفم کامل کنم
باشه باشه جنی
برگشت به جیون نگاه کرد ادامه داد
+ یک کنه که خیلی دلش تنگ شده و روز اول باهاش قهر کردی خانوم قهر قهرو....تو اینطوری نبودی!!
اره من اینطوری نبودم سرم انداختم پایین جیمین فهمید ناراحت شدم سریع گفت
+اره قهر قهرو تر بودی
اینو گفت که مثلا من از این فاز بیام بیرون من اصلا اون موقع قهر حالیم نبود
_ هی جیمین خودت میدونی هر غلطی میکردی من میبخشیدمت ؟
+ بله بله چون من خاص بودم واست نه؟
جیمین گفت و چشمک زد بهم منم چشمام تو حدقه چرخوندم و رو به چانگ ووک گفتم
_ چانگ ووک بریم
لیسا و جیون دیدم که دارن ریز میخندن... خب اصلا برام مهم نبود دارن چی فکر میکنن جیمین واسم خاص بود اما به عنوان یک دوست خیلی خوب ...دوستی که اندازه برادرم دوسش دارم....
#خب حالا چرا شهربازی جنی؟
_ اینو دیگه از لیسا بپرس
×عااام خب کجا میرفتیم مثلا بهترین گزینه این بود دیگه خیلیم خوش میگذره
_ اره به تو
گفتم و سرم گذاشتم رو پنجره و چشمام بستم
× اهههه پارک جنی لطفاااا انقدر بی حس نباش خب؟؟ خوشمیگذره باش؟
_باشه
تا وقتی رسیدیم اونجا من وجیمین حرفی نزدیم فقط جیون و لیسا میگفتن و میخندیدن منم به خاطر خوشحالی اونا یک لبخندی زدم که همون موقع فهمیدم جیمین از تو ایینه داره بهم نگاه میکنه لبخندم پر رنگ تر شد و اونم بهم لبخند زد و دوباره سرش و به سمت پنجره چرخوند....از اینکه باهمون اومده خوشحالم ....
*رسیدیم
جیون و لیسا پیاده شدن وچانگ ووک در سمت منو باز کرد قبل اینکه من بازش کنم و بهم احترام گذاشتپ
_ نیاز نیست انقدر رسمی رفتار کنی چانگ ووک راحت باش
از لبخندی که امروز ازش زیاد استفاده کرده بودم دوباره استفاده کردم و اونم لبخند خجلی زد و گفت
YOU ARE READING
My heartbeat
Romance_ من..من واقعا میترسم که دوباره تنهاشم.... _ هیچ وقت به کسی یا چیزی وابسته نشو چون حتی سایه ات هم در تاریکی تو رو ترک میکنه ... _ تو واقعا دیوونه اییی نه یا شایدم من دیوونه ام که عاشق دیوونه ای مثل تو شدم.... _ نمیخوام زنده باشم زنده بودن یک مرده م...