part 1♡

271 35 4
                                    


چشمام رو باز کردم همه جا تاریک بود تا مغزم لود شد یکم طول کشید فهمیدم چشم بند خوابم رو برنداشتم بعد از برداشتن چشم بند با نور شدیدی رو به رو شدم زودی چشمامو بستم بعد چند دقیقه که بهش عادت کردم  کامل بازشون کردم

_ بیدار شدی ؟

برگشتم به لیسا نگاه کردم که سمت پنجره نشسته بود ازم سوال پرسید .... اون واقعا چطور میتونه بعد از چند ساعت پرواز با هواپیما و رو یک صندلی لعنتی نشستن انقدر سرحال و پر انرژی باشه؟!!! 0_0

_ اره.. تو واقعااا زیادی پر انرژیی من با اینکه خوابیدم خستم هنوز...

خمیازه کشدمو به بدنم کش و قوسی دادم

_ من خیلیییی واسه امروز هیجان زدم به خاطر همینه..

جواب داد بعد یه لبخند خرگوشی زد. منم بهش لبخند زدم و هیچی نگفتم چون من بر عکس اون واسه امروز اصلا هیجان زده نیستم...

به مهماندار که داشت از کنارم با یک میز بار رد میشد نگاه کردم بهش گفتم یک قهوه بهم بده . قهوه رو برداشت و به سمتم گرفت تا اومدم از دستش بگیرم هواپیما یه تکون خورد و باعث شد مهماندار نتونه تعادلش رو حفظ کنه و قهوه رو رها کرد کاملا
ریخت رو من!!!!!
قهوه ریخت رو شلوارم و من سریع از جام بلند شدم اونننن خیلیییییی داغ بوددد. جیغم بلند شد:

_سوختممم سوختممممم

از دست اون مهماندار دیوونه خیلی عصبانی بودم و داد و بیداد های خوشگلم رو پاداش اینکارش کردم

_ دست پا چلفتی احمق همه رو ریختی روی من الان من چیکار کنم شلوارمو که به گند کشیدی خودمو هم که سوزندی احمققققققق...

همه برگشتن به من نگاه کردن که داشتم اون دختره رو با داد و بیداد هام با خاک یکسان میکردم
همون لحظه لیسا لباسم و کشید گفت انقدر داد نزنم و و عصبانی نباشم و به جای این همه فریاد برم دستشویی و شلوارم رو تمیز کنم اما معلومه من همچین کاری نمیکنم حالا حالا ها با این دختر کار دارم و به کار خودم ادامه دادم (:

_ تو که نمیتونی از پس سفارش یک مسافر بر بیای چطور میتونی از پس سفارش همه مسافر ها بربیای و  کل مسافر ها رو اداره کنی هان؟! واقعا متاسفم اخه شما رو کی استخدام می.....

لیسا نزاشت حرفم تموم کنم و خودش شروع کرد به حرف زدن:

_ بسه دیگه اهههه به خاطر من امروز رو خراب نکن لطفاااا.....
یه نگاه به لیسا کردم .... داشت با یک نگاه ملتماسانه  و عصبانی بهم نگاه میکرد ....
هوففف واقعا نمیتونم اون چشمارو ناراحت کنم و همینطور عصبانی....اما بازم کم نیاوردم ...

_ حیف نمیتونم رو حرفش نه بیارم و اگر نه

_بس کن گفتم....

داد زد و گفت ... دوباره بهش نگاه کردم ....اوه ....
فکر کنم قبر خودمو کندم
خفه شدم بدون هیچ حرفی رفتم سمت دستشویی بعد از کلی مکافات با دستمال تمیز کردن شلوارم که هیچ فایده ای هم نداشت فقط لکه قهوه رو روی شلوارم بیشتر کرد... اما چاره ای نبود منتظر شدم شلوارم خشک بشه..... که نشد ):
واقعا که من خیلی خر شانسم ....

My heartbeatUnde poveștirile trăiesc. Descoperă acum