•𝐏𝐀𝐑𝐓 18•

546 102 63
                                    


تیره ترین لباس هاشو انتخاب کرد و برای بار هزارم به جونگین پیام داد " دیر نکنی "
موهاشو مرتب کرد و بعد از خوردن شکلات بیسکوئیتی که چندان دلچسب هم نبود، از خونه خارج شد.
استرس و هیجانی که داشت باعث شد حتی نفهمه کی به دانشگاه رسیده و در به در دنبال وویونگ میگرده.

+آه.. این پسرا منو بدبخت میکنن.

دستی به گوشش کشید و درمونده وسط حیاط ایستاده بود. چانگبین با خنده ای که سعی در کنترل کردنش رو داشت بهش نزدیک شد و گفت " بوم "
فلیکس جیغ بلندی کشید و با ترس چند قدم عقب رفت.

+آه خدای من.. قلبم وایستاد.. این چه کاریه آخه؟

×تو با یک پخ کردن قلبت وایمیسته، چطوری میخوای مواد بدی دست مردم بچه جون؟

+هایش.. تو کاریت نباشه.. خودم بلدم چیکار ک..

دستش از پشت کشیده شد و تو بغل گرم و نرمی فرو رفت.

×حواست باشه با کی حرف میزنی جوجه.

صدای خش دار و خواب آلود سر صبح لینو به حدی هات و جذاب بود که یک لحظه فلیکس رو تو تخیلاتش غرق کرد که البته خیلی هم دووم نیورد چون لینو اونو به سرعت از خودش جدا و تقریبا به سمتی پرتش کرد.

+ایش.. شما دوتا چتونه؟ سر صبح هی منو شوت میکنید این طرف اون طرف.. انگار توپم.

لینو طبق عادت همیشگیش دستی به کراواتش کشید و روی صورت فلیکس خم شد.

×فکر میکردم زبون نداری.. ولی الان میبینم خوبم داری.. یکی از اون درازاش که باید کوتاهش کنم تا انقدر پرو نباشه و بفهمه داره با کی صحبت میکنه.

فلیکس اخم کوچیکی کرد و کراوات لینو رو محکم سمت خودش کشید، جوری که بدناشون باهم تماس پیدا کردن.

+راستش تنها راه کوتاه کردنش الماس هایی هستن که توی دهنت مخفی شدن. مطمئنم خیلی خوب گاز میگیری.. مگه نه لینو شی؟

لینو پوزخندی زد و دست فلیکس رو محکم از کراواتش جدا کرد.

×این الماس ها برای گوشت ارزون و بی ارزشی مثل تو خیلی زیادی ان لی فلیکس.

فلیکس بهت زده به لینویی که با نیشخند نگاهش می‌کرد خیره شد و لبشو از عصبانیت گاز گرفت.
کاش فقط خفه میشد و انقدر سر به سرشون نمیزاشت.
تو همین فکرا بود که از دور وویونگ و جونگین رو دید و با بغض لینو رو کنار زد تا بهشون برسه.

.
.
.

زیپ چمدون رو بست و با حس عجیبی که داشت روی تخت دراز کشید.
چند دقیقه دیگه خورشید طلوع می‌کرد و فلیکس برای مدتی که حتی خبر نداشت چقدره، خونه رو ترک می‌کرد.
دیروز روز ناراحت کننده ای بود.. حرفای لینو پر از تحقیر و طعنه بودن ولی این باعث نمیشد که پسر کوچکتر عقب بکشه؛ آه حتی اگر هم میخواست اینکارو بکنه باید تا آخر زندگیش فرار می‌کرد.
شاید فلیکس هنوزم باور نکرده بود که لینو و چانگبین چقدر خطرناکن.. و هیچوقت با پای خودش به تله نمی‌رفت.!
صفحه گوشیش روشن شد و شروع کرد به خوندن پیامی که از طرف لینود بود.

×بیا پایین منتظرتم.

کلاه هودیشو روی سرش انداخت و وارد بالکن اتاقش شد.
لینو به موتور مشکی رنگ جذابش تکیه داده بود و با اخم به عروسکی که از بالا نگاهش می‌کرد، خیره شده بود.
فلیکس با استرس چمدونو به لینو داد که صدای بلند لینو به گوشش رسید :

×اینو دقیقا میخوای چطوری بیاری با خودت؟

فلیکس ضربه ای به پیشونیش زد و بهش فهموند خفه شه تا خانوادش متوجه فرار کردن پسر کوچولوشون نشن. لینو با نیشخند به اون پاستیل خرسی که سعی می‌کرد بدون سر و صدا و با احتیاط خودشو به زمین برسونه، نگاه کرد و سری از روی تاسف تکون داد.
دستاشو به رونای پسر کوچکتر رسوند و با یک دست بلندش کرد. فلیکس با بهت و هیجان به لینویی که اونو روی موتور نشوند نگاه کرد و در جواب چشمکی ازش تحویل گرفت.

×خب حالا بگو اینو میخوای چیکار کنی جوجه؟

.
.
.

در خونه رو باز کرد و داخل شد؛ فلیکس با قیافه هیجان زده چمدون صورتی رنگش رو دنبال خودش کشید و نگاه کلی ای به خونه انداخت.
خونه ساده و تقریبا داغونی بود.. مبلمان های تقریبا کهنه و کف سرامیک و سرد، تلویزیون کوچیک و قدیمی و دیوار های ترک برداشته.
آشپزخونه ای تقریبا بزرگ با کابینت و کمد های فلزی و میز بزرگ چوبی.
به نظر میومد خونه سه تا اتاق خواب داشت و هر سه اتاق کنار همدیگه قرار داشتن.
لینو به اتاق آخر اشاره کرد و در حالی که گازی از سیب قرمز رنگش میزد، زمزمه کرد :

×اتاق آخری مال توعه.

پسر کوچک تر سری تکون داد و با چمدونی که پشت سرش کشیده میشد، وارد اتاق شد.
تخت دو نفره ساده ای وسط اتاق قرار داشت و کمد دیواری بزرگی سمت چپ اتاق بود.
چمدونشو روی زمین گذاشت و تمام وسایلش رو خالی و توی کمد جا کرد؛ البته که تقریبا حالش از تارهای عنکبوت داخل کمد بهم خورده بود.!
حولشو برداشت تا سمت حموم بره و خستگیشو برطرف کنه که زنگ خونه به صدا در اومد و جونگین و وویونگ وارد خونه شدن.
لینو مستقیم به اتاقشون اشاره کرد که نزدیک ترین اتاق به در ورودی بود و اون دو بعد از تکون دادن سری سمت اتاق حرکت کردن.
فلیکس با کنجکاوی خودشو به اتاق رسوند و بعد از دیدن اتاق، به اتاق تقریبا داغون خودش راضی شد. لبخند سرسری زد و بعد از پرسیدن چندتا سوال کوچیک راجب روزشون، سمت حموم رفت.
خب.. قطعا حموم افتضاح ترین و داغون ترین قسمت خونه بود.. جدا از اینکه چقدر تنگ و کوچیک بود، دوش قراضه و زنگ زده ای اونجا بود که فلیکس قسم می‌خورد اگه بهش دست بزنه پودر میشه.. با هربدبختی که بیشترش بخاطر داغ نشدن آب بود، حمام کرد و زودی خودشو به اتاقش رسوند؛ عادت داشت برهنه از حموم خارج شه ولی یادش نبود اینجا اتاق خودش نیست و حموم و اتاقش یکجا نیستن و باید از جلو 4 تا آدم رد شه!
نفس راحتی کشید، فکر می‌کرد کسی اونو ندیده اما خبر نداشت لینو تمام مدت پنهانی دیدش زده.
خودشو رو تخت انداخت و چشماشو محکم روی هم بست؛ لعنت به اون تشک خشک.

+عاح.. چیشده لی فلیکس؟ نکنه انتظار داشتی بیای هتل پنج ستاره؟

•𝐓𝐄𝐌𝐏𝐓𝐄𝐑•Onde histórias criam vida. Descubra agora