•𝐏𝐀𝐑𝐓 23•

572 93 30
                                    


×هر روز ساعت 8 باید دانشگاه باشین. اهمیتی نمیدم ساعت چند بیدار میشین و شب قبلش تا کی بیدار بودین، باید ساعت 8 اونجا باشین. و.. به هیچ وجه حق ورود از طریق در اصلی رو ندارین. از اونجایی که شما سه نفر از خونه فرار کردین، باید حواستون زیادی جمع باشه تا توسط کسی دیده نشین. حتما ماسک و کلاه بزنید و از طریق راه زیرزمینی خودتونو برسونید. تا ساعت 12 حق خارج شدن ندارین. فعلا تا همینجا کافیه، امروز اون راه مخفی رو بهتون نشون میدم و کم کم جذب مشتری هم یاد میگیرین.

کراواتش رو درست کرد و به فلیکسی که سخت مشغول خوردن شکلات بود خیره شد و گفت :

×و قوانین خونه رو یادتون نره؛ تا ساعت 12 بیشتر حق ندارین بیرون بمونید، مگر اینکه با اجازه و خواست خودم باشه. زودتر از 4 صبح حق بیرون رفتن ندارین. با کسی حق رفت و آمد ندارین.. به جز کسایی که داخل کلاب می‌بینید. کثافت کاری هاتونو داخل خونه نمیارین. و لطفا.. مراقب باشین. این چیزا اصلا شوخی بردار نیست و با یک اشتباه ساده و کوچیک میتونید همه چیز رو به خطر بندازین.متوجه شدین؟

سری تکون دادن و لینو با صدایی که کمی عصبی به نظر میومد زمزمه کرد :

×قوانین خونه شامل شماهم میشه جناب هیونجین. پس سعی کن رعایتشون کنی.

هیونجین بی توجه به لینو گازی از نون تستش زد و لینو با عصبانیت لیوانشو روی میز کوبید.

×وقتی حرفی میزنم نگاه لعنتیت رو بده به من و جوابمو بده.

پسر کوچکتر نیشخندی زد و با صدای آروم و خونسردی زمزمه کرد :

-تو رئیس من نیستی.

از روی صندلی بلند شد و سمت اتاقش حرکت کرد.

×هوف.. این بچه پرو..

لینو جلوی چانگبین رو گرفت و بعد از گفتن "ولش کن، مهم نیست " نگاهشو به اون سه نفر داد.

×زودی حاضرشین، پایین منتظرتونیم

هرسه شون لباساشانو عوض کردن و بعد مدت کوتاهی از خونه خارج شدن. فلیکس با ذوق سمت موتور جذاب لینو رفت که صداشو شنید :

×با ماشین برو.

لباش آویزون شدن و با بی میلی سوار ماشین شد. چرا موتور لینو و ماشین چانگبین انقدر خفن و گرون قیمت بود و خونشون انقدر درب و داغون؟ شایدم این تنها خونشون نبود..
سری برای خودش تکون داد و سعی کرد آدرس رو به خاطر بسپره چون این قطعا اولین و آخرین باری بود که چانگبین میرسوندشون.

.
.
.

با کنجکاوی درو بست و پشت سر فلیکس تند تند قدم برداشت. با دهن باز و چشمای گشاد به تونل تاریک خیره شده بود و سعی می‌کرد همه جزئیات رو بخاطر بسپره. البته از جونگین انتظاری هم نمی‌رفت.. همین الان آدرس خونه تا دانشگاه رو فراموش کرده بود و اگر قرار بود تنها این مسیر رو طی کنه گم شدنش قطعی بود. تونل دراز و به شدت تاریک و البته خیس بود. ی بوی گند مرطوبی هم حس می‌کرد که زیادی حالت تهوع آور بود. تقریبا به اواسط تونل که رسیدن، نور شدیدی از بالا به صورت دایره شکل به چشم می‌خورد و فقط مخصوص همون تیکه بود که نرده چوبی داغونی هم از بالا آویزون شده. از اون قسمت هم رد شدن و به دری که سمت چپ تونل بود رسیدن. چانگبین درو باز کرد و به ترتیب داخل شدن.
جونگین و وویونگ با تعجب به اون مکان ناشناخته و تقریبا شلوغ خیره شدن و فلیکس تنها لبخند محوی زد.
چانگبین با دقت تمام نکات رو بهشون توضیح می‌داد و اون سه پسر تمام حواسشون رو جمع کرده بودن تا گندی بالا نیارن.
حدود یک ساعت بعد، چانگبین پیش بند، عینک و دستکش های سفیدی بهشون داد و بهشون گفت که مشغول کار بشن.
فلیکس و وویونگ با استرس کنار همدیگه نشسته بودن و برای جزئی ترین کارها از چانگبین سوال میپرسیدن؛ جوری که بینی واقعا کلافه شده بود و می‌خواست کله اون دو نفر رو از بدنشون جدا کنه تا انقدر سوال نپرسن.
و اما جونگین با کنجکاوی و هیجان هرچی که دم دستش میومد رو باهم دیگه مخلوط می‌کرد و هیچ اهمیت فاکی به حرفا و تذکرهایی که بینی بهش داده بود، نمی‌داد.
آزمایشگاه توی سکوت عمیقی فرو رفته بود البته تا وقتی که یهو پای جونگین به یکی از میزای چرخ دار گیر نکرده بود و با افتادنش فاجعه بزرگی درست نکرده بود..

.
.
.

از اتاق خارج شد و لعنتی به مدیر فرستاد.
فاصله نزدیکی تا اخراج شدنش داشت و لینو اینو نمی‌خواست، شاید سوال همه دانشجو ها این بود که پسری مثل اون چرا به دانشگاه میاد؟ آدمی که اهمیتی به نمره و کلاس نمی‌داد دانشگاه اومدنش چه فایده ای داشت؟
آخرین خواسته مادرش قبل مرگ فارغ التحصیل شدن لینو بود.
زندگیشون به اندازه کافی سخت و مضخرف بود و لینو فقط از پس این آرزو مادرش برمی اومد. پس چه بهتر که اون آرزو رو تبدیل به واقعیت کنه. ولی با این نمرات و غیب هایی که داشت.. خودشم بعید میدونست.
اهی کشید و پله هارو با کلافگی طی کرد. به راهرو رسید که دختری جلوش قرار گرفت.

×میتونم وقتتون رو بگیرم؟

لینو با اخم به اون دختر نگاه کرد، حتی نمی‌دونست اون دختر همکلاسیشه!
دختر با لحن عصبی از نگاه تعجب زده لینو زمزمه کرد :

×من کارینا هستم، همکلاسی شما.

لینو به دروغ "اهانی " زمزمه کرد و دختر ادامه داد :

×میخواستم راجب یک موضوعی باهاتون حرف بزنم ولی چیزی تا شروع کلاسمون نمونده.. (کارتی از کیفش در اورد) این شماره منه، اگه امروز میتونیم باهمدیگه بیرون بریم لطفا بهم پیان بدین.

لینو ناچار کارت رو گرفت و بدون گفتن حرفی از کنار دختر رد شد. پله هایی که به زیرزمین میخوردنو یکی یکی طی کرد و بعد از کنار زدن در مخفی خودشو به تونل رسوند.
با فکری درگیر در اتاق رو باز کرد و ورودش همزمان شد با افتادن جونگین روی میز و خورد و خاکشیر شدن تمام وسایل اون قسمت.

•𝐓𝐄𝐌𝐏𝐓𝐄𝐑•Donde viven las historias. Descúbrelo ahora