🔞20

799 104 27
                                    


تهیونگ

سریع خودمو به بار رسوندم ...شاید میتونستم امشب باهاش حرف بزنم .
وارد بار شدم و اطراف و نگاه کردم‌.جونگوک پشت ی میز نشسته بود و تنها مشروب میخورد .
لیوان چندمش بود .انگار ده تا لیوان روی میزه .ی دختر اومد سراغش ...عشوه های دختره انقدر زیاده دل منم برد .جونکوک حتی نگاش نمیکنه ...سمت میزش رفتم ..
صدامو صاف کردم:جونکوک
نگام کرد .از جاش بلند شد .دستشو انداخت دور کمر دختره و بردش سمت پیست رقص ..عصبی شدم .این چه حرکتی بود زد ...این دفعه نمیزارم از دستم در بره .ی لیوان شراب برداشتم سمتشون رفتم و روی سینه ی  دختره ریختمش:اوخ ببخشید هواسم نبود اینجایی ‌.با دوس پسرم کار دارم

دختره با چشمای گرد شده نگام میکرد:حیوون
جونگوک عصبی نگام کرد و سر دختره داد زد:درست حرف بزننننن

سمت میز رفت .دست کرد توی جیبش پول و ریخت روی میز و از بار بیرون زد
افتادم دنبالش :جونگوک وایسا
سوار ماشینش شد
به شیشه ی پنجره ماشینش میزدم :جونکوک خواهش میکنم صبر کن ...جونکوککککک

حرکت کرد .حتما میره خونش .سوار ماشینم شدم و دنبالش افتادم
ماشینشو پارک کرد و وارد خونش شد . خواست درو ببنده که پامو بین در گذاشتم :جونکوک صبر کننننن .جونکوک
درو هول دادم و وارد خونش شدم
جونکوک داد زد:چی میخوای از جون من .چرا ولم نمیکنی
متقابلا داد زدم:من حقمه حرف بزنم حقمههههه

اومد جلو و هولم داد عقب :برو گمشو وگرن ...
توی صورتش داد زدم:وگرن چی میزنیم؟میکنیم؟میکشیم؟ ...بکننن هر غلطی دلت میخواد بکن ولی باید از خودم‌دفاع کنم .تو حق نداری منو اینطوری ولم کنی .مننننن هیچ کار اشتباهیییییی نکردمممممم

عقب رفت و اروم زمزمه کرد:تو به من دروغ گفتی ...توی لعنتی ...همه ی زندگیمو خراب کردی

صدامو پایین اوردم:من هیچ دروغی به تو نگفتم ...اولش قرار بود با یونگی .اذیتتون کنیم .کاری رو کنیم که تو کردی ولی بعدش هم من با تو رل زدم هم یونگی با هوسوک جفتمون جا زدیم ...کجای این اتفاقا انقدر وحشتناکه

نشست روی مبل:تو عکسا رو براش فرستادی .اگه نمیخواستی کاری کنی چرا فرستادی

کلافه بودم:اشتباه کردم .من همینجوری .باور کن همینجوری فرستادم ...اصلا نمیخواستیم کاری کنیم ...هیونجین سیستم یونگیو هک کرد پخشش کرد ..‌جونکوک‌‌  خواهش میکنم همه چیو بخاطر ی اشتباه خراب نکن

از جاش بلند شد و بهم اخم کرد:چرا این مدت هیچی بهم نگفتی ؟

جلوش رفتم: چون اگه میگفتم بهم شک میکردی .مگه مرض دارم تصمیم گذشتمو بهت بگم واسه خودم داستان درست کنم

رفت توی اشپز خونه و ی شیشه شراب از کابینت دراورد .رفتم و شراب و ازش گرفتم
جونکوک:بده شرابو

Game of LOVE🔞 Where stories live. Discover now