you dont care ..do you?

9.7K 1.3K 560
                                    

از وقتی اون بادیگاردا توی این اتاق رهاش کرده بودنو درو قفل کرده بودن پاهاشو بقل کرده بود و گریه میکرد
..نمیخواست گریه کنه... ولی اونقدر بی کس به نظر میرسید که نمیتونست... هیچکسی قرار نبود برای نجاتش بیاد! پدرش اونو رها کرده بود! غذایی که کنارش روی تخت بودو حتی نگاهم نکرده بود و تو تاریکی اون اتاق بزرگ و سلطنتی فقط به این فکر میکرد که اون کیم تهیونگ لعنتی قراره باهاش چیکار کنه! شاید بهتر بود قبل ازینکه اون بیاد خودشو بکشه؟ سرشو چرخوند و به پنجره خیره شد.. میتونه بپره... بپره و به این وضعیت خاتمه بده... سرشو برگردوند و بازم هق هق کرد.. نمیتونه.. میترسه! با صدای باز شدن در توی تخت بالا خزید و پاهاش رو بیشتر بغل کرد... اون اومده!!! میتونست حتی از سایش بفهمه که خودشه..

تهیونگ قدمای ارومشو سمت تختی که اون پسر روش نشسته بود برداشت درحالی که نمیتونست هیجانش رو برای حضور اون تو اتاق خوابش کنترل کنه!

"بالاخره اینجایی... من یه هفته ی تمام منتظرت بودم! "

جونگکوک با اخم وحشتناکی به اون مرد خیره بود که کم کم نزدیک میشد. تهیونگ روی لبه ی تخت نشست و حالا کوک میتونست کم کم چهرشو ببینه.. ولی تنها چیزی که بهش فکر میکرد این بود که اون درو قفل نکرد! میتونه فرار کنه!! باید فقط یه فرصت پیدا میکرد .تهیونگ به غذای کنار تخت خیرع شد.

"هیچیم که نخوردی! باید انرژی داشته باشی !"

جونگکوک داشت حالش از این جمله ها و لحن اروم و صدای کلفت و بم اون مرد بهم میخورد. ولی تحمل میکرد! باید خودشو اروم نشون میداد تا میتونست فرار کنه.. اب دهنشو پایین داد و با لحن مظلومی لب زد

"خیلی درد داره؟ '

تهیونگ بعد شنیدن این جمله ریختن قلبش روحس کرد .این یعنی پسر روبروش نرم بود! با چشمایی که تو تاریکی برق افتاده بود بهش خیره مونده بود. روی زانوهاش روی تخت بالا تر اومد و جونگکوک مشتشو دور ملافه محکم کرد تا نزنه تو صورت اون مرد. تهیونگ خودشو به کوک رسوند و با دستش موهاشو نوازش وار کنار زد..

"اره.. ولی من بلدم یکاری کنم کمتر درد بکشی.. فقط باید اروم باشی ..و به حرفام گوش بدی... خب؟ "

جونگکوک لباشو محکم روهم فشار میداد... نقش بازی کن... فقط نقش بازی کن لعنتی!! مقابل چشمای منتظر تهیونگ سرشو تکون داد و تهیونگ کم کم داشت از مطیع بودن پسر به شک میوفتاد... شاید فهمیده راهی برای فرار نیست! شاید اونم میخواستش! یا شایدم یه فکرایی تو سرش داره! بهرحال تهیونگ نمیتونست ریسک کنه و کاری نکنه! مطیع بودنش حتی برای چند دقیقه هم میتونست بهش لذت بده! پس دستشو روی قفسه ی سینه ی پسر گذاشت و روی تخت هلش داد.. جونگکوک با نفسای تند شده و خشمی که پشت چشماش قایمش کرده بود بدون مخالفت روی تخت دراز کشید و تهیونگ خودشو روی پسر کشوند. تو چشماش خیره بود و خیلی راحت میتونست توشون تنفرو ببینه دستشو سمت لباس پسر برد و همون طور که دکمه هاشو یکی یکی باز میکرد خیره تو چشماش پرسید .

CasinoWhere stories live. Discover now