9

3.8K 388 28
                                    


هردو با ترس به نقطه تاریک و گوشه رستوران نگاه کردن... بعد چند لحظه جونگکوک با لباس سرتا پا مشکی از آون تاریکی بیرون آومد

چشماش از عصبانیت قرمز بود ولی خودشو اروم نشون میداد... جیمین ترسیده از ریوک دور شد و سمت جونگکوک قدم برداشت

جیمین: ببین.. جنگ.کوک تو داری.. اشتباه میکنی.. اونطور که فکر.. میکنی. نیست

این لکنتی که الان گرفته بود و لرزش دست و پاش همش از ترس زیاد از جونگکوک بود... جونگکوک نگاهی به جیمین انداخت.. نگاهی با عشق، دلتنگی،
ولی ناراحت و عصبانی.. ناراحت از این صحنه و خیانت جیمین

جونگکوک سرش رو کج کرد: چرا ترسیدی عزیزم.. من که الان باهات کاری ندارم پس نترس

یکم بعد از پشت جونگکوک چند شخص سیاه پوش وارد شدن و سمت ریوک رفتن

جیمین: میخوای چی کار کنی جونگکوک؟ بهش کاری نداشته باش آون کاری نکرده

جونگکوک بدون اینکه به جیمین اهمیت بده بلند به افرادش گفت: آون مرد رو ببرید خونش حتما خستس.. از خجالتش هم دربیاید تا جایی که بشه اثراتش بمونه.. نمیخوام امشب رو فراموش کنه

ریوک داد زد: جیمین تقصیری نداره..بهش صدمه نزن

افرادش بدون توجه به تقلای ریوک آون رو بردن.. جونگکوک جلو آومد...
روبروی جیمین ایستاد و دست لرزونش رو گرفت تو دستش

جیمین با ترس به کارای جونگکوک نگاه میکرد: جون.کوک من.. می‌خاستم برگردم.. باور کن.. من دوست دارم. من

جونگکوک انگشت اشارش و روی لب جیمین گذاشت و ساکتش کرد: ادامه نده.. من خیلی دوست دارم جیمین ولی یه کار نصفه نیمه دارم آون موقع میبخشمت

خم شد و لب جیمین رو بوسید.. یه آرامش خاصی داشت و جیمین رو میترسوند.. یه آرامش قبل طوفان

آهسته آهسته سمت گردنش رفت و بوسه ای بهش زد: من جفتتم مگه نه جیمین؟

جیمین حرفی نزد تا اینکه بوی رایحه تلخ جونگکوک رو حس کرد.. دستشو گذاشت روی گردن جونگکوک

جیمین: معلومه که جفتتم.. تو پدر بچه منی

جونگکوک: من ریوک رو میکشم

خیلی یهویی گفت و جیمین حرفش رو قطع کرد..
سرش رو بالا آورد و با لحن جدی و سردش شروع کرد به حرف زدن

جونگکوک: آون کمکت کرد فرار کنی پس مجازاتش مرگه جیمین.. الانم قسط داشت تو رو از من بگیره پس مستحق مردنه

جیمین سرش رو به دو طرف تکون داد: نه جونگکوک اینکارو نکن.. آون بهم خیلی کمک کرد تا حقمو بگیرم..لطفا باهاش کاری نداشته باش

جونگکوک: رضایت بده مارکت کنم.. منم اونو زنده میزارم

جیمین یک قدم عقب رفت: نه لطفا.. این کارو نکن

بیمار عشقWhere stories live. Discover now