نور خورشید از پنجره گذشت و برروی صورت پسرک خوابیده تابید و باعث شد فاصله بین ابرو های پسرک کم شود و کم کم چشمانش رو باز کند .. دستان سفیدش رو روی چشمانش مالید .. دست سمت راست خود را بر روی دیگر تخت کشید .. دستانش چیزی رو لمس نکردن .. پسرک چشمانش دو باز کرد و به سمت راستش نگاه کرد و با تخت خالی مواجه شدJimin:
آهی کشیدم .. حتما زودتر بلند شده رفته بیرون کار داشته .. از رو تخت بلند شدم .. با احتیاط دستمو رو شکمم کشیدم و لبخند زدم
جیمین: قند عسل من چطوره؟
با حس تکون خوردن بچه لبخند زد ... دست و صورتش رو شست و لباس خوابش رو با هودی و شلوار شیری رنگ عوض کرد .
از اتاقش خارج شد و طبق روتین روزانش اول سمت آشپزخونه پا تند کرد
با رفتنش سمت آشپزخونه گایول رو دید که داره برای خودش قهوه درست میکنه .. اونطوری که فهمیده بود گایول اصلا دوست نداشت که کسی قهوشو درست کنه و برای درست کردنش شیوه خاص خودش رو داشتتو این ماه ها امنیت عمارت بالاتر رفته بود .. هرکسی اجازه ورود و خروج نداشت و وقت وارد شدن کاملا چک میشد .. خدمتکار ها توی حیاط پشتی داخل خونه مختص خودشون زندگی میکردن و حق خروج از عمارت رو نداشتن .. غذا همیشه اول توسط اشخاص دیگه ای چک میشد بعد به من می رسید
مثل اینکه جونگکوک راست میگفت که گایول سر نَوَش شوخی ای ندارهتو این زمان هروقت جونگکوک خونه نبود با گایول حرف میزدم .. الانم که نیست با لبخند پشت میز گرد نشستم و سلام کردم
گایول برگشت سمتم و لبخند مهربونی زد: سلام جیمینا
تو و نی نی کوچولو هردو حالتون خوبه؟جیمین: بله ما حالمون خوبه
گایول برای من هم قهوه ریخت و بهم داد .. تشکر کردم و از قهوه نوشیدم .. آهی از لذت کشیدم .
جیمین: قهوه هاتون عالیه
گایول هم روبروی من پشت میز نشست: مرسی .. درست کردن قهوه همیشه برام لذت بخش بوده تا حدی که بعضی وقتا دلم میخواست یه کافه داشته باشم و هرروز قهوه درست کنم .. بهم آرامش میده
جیمین لبخند زد .. برخلاف چیزایی که جونگکوک بهش گفته بود این زن ، زن مهربونی بود
جیمین: طرز درست کردن این قهوه باید خاص باشه اینطور نیست؟
گایول خندید: نه فقط چون بهم آرامش میده وقت درست کردنش کاملا اتفاقات و مشکلات رو فراموش میکنم .. میدونی میگن وقتی یه کاری رو با عشق و علاقه انجام میدی لذتش چند برابر میشه .. قبلا که خدمتکار ها برام قهوه میاوردن فقط مزه یک قهوه عادی رو میداد ، اون قهوه فقط باعث میشد تا زمان خوابم عقب بیوفته و سرحال باشم ولی یه روز که به شدت دلم حدس قهوه کرده بود و خارج از شهر بودم رفتم کافه .. میخواستم قهوه های اونجا رو هم مزه کنم
YOU ARE READING
بیمار عشق
Fanfiction(این داستان دارای صحنه های مثبت هجده هستش پس اگر دوست ندارید نخونید اسماتش بالای 18 سال هستش هشدار را جدی بگیرید) #kookmin: #2 #dram: #1